Thursday, August 29, 2002

از خونه ميام بيرون...يه نفس عميق...فکر ماه ميوفتم که ديشب تا صبح داشت منو تو تختم نيگاه ميکرد با لبهاي قرمز و صورت سفيدش ...يه چشمکي هم بهم زد ولي ديگه پايين نيومد که بوس شب بخير منو بده..چون مثل اينکه بايد همه رو نيگاه ميکردو ميخوابوند...
خورشيد که داشت تو آسمون مژه هاش رو فر ميزد...دو تا گوشواره سياه انداخته بود...مثل اينکه امروز از رو دنده جلب توجه بلند شده بود...چه خوب چون من هم امروز ميخواستم توجه کنم...
ته سيگار له شده نميدونم چرا به نظرو اومد که طرف پکهاي آخرشو خيلي با لذت زده...
اوه اوه يه اخ تف که به نظر مياد مال يه عمله سياه پوست بوده...معلومه که بعد از اين اخ تف که تو راه من انداخته يه نفس عميق حسابي کشيده و حال کرده...دمش گرم... اين سياه پوستا براي اخ تفشون يه همچين مايه اي ميزارن... ببين سر کارهاي ديگشون چه خبره...
کتمو صاف ميکنم...کرواتم رو جابه جا ميکنم سوار ماشين ميشم...
ظبط صوت داره ميگه:"مثل پرواز پرنده تو قلب آسمونها من تورو به عشق سپردم..." يني يکي نبود به اين بابا بگه :" خاک بر سرت که به عشق سپردي مگه خودت چه مرگت بود؟حالا که به عشق سپردي ديگه زرزر اضافه نکن...!"
يک دختر قد بلند با پاهاي لاغر و کشيده و پوستي که عينهو چرم دباغي شده از سفيدي و تميزي برق ميزنه...با کت دامن رنک سياه که با موهاي بلند وطلائيش و لبخند دلنشينش دل منو خون ميکنه...آخ که کاش وقت داشتم ازش همينجا خواستگاري ميکردم... بياد مادر بچه هاي من بشه...عروس خونم بشه...من پول در بيارم اون خرج کنه...خوشگل بشه و من جيگرش طلائيشو خام خام بخورم...اه بايد برم...
ظبط صوت داره ميگه :" امشب دل من هوس رطب کرده...." يکي نيست بگه :"آخه گوساله رطب هم شد چيزي که تو هوس کني؟؟ احمق دل خوشه هوسي شدي؟هوس نديدي بيچاره!"
يه گداي سياه پوست پا برهنه که انگشتاي کلفت پاهاش از فرط پياده روي عينهو بادمجون کباب شده ميمونه...ياد ميرزا قاسمي هاي مامانم ميوفتم...که براي درست کردنش اول بادمجونا رو ميداد به من يا بابام که بريم تو حياط کباب کنيم...ميخواستم به گداهه بگم که با انگشتاي ترک خورده پاش چه چيزا که نميشه درست کرد...ولي چراق سبز شده بود...
يه دختر قد بلند با يه پره گوشت روي تنش که نه بشه بهش گفت تپل نه لاغر...با موهاي خرمائي رنگش و دامن پاره پوره جين و يه پيرهن که يقش به طرز اسفناکي بازه و باعث ميشه پرده ديافراگم من قلقلک بياد...اصلا لوزالمعدم تير کشيد...يا امام علي! کجائي که ببيني که چي داره به سر هم وطنان سلمان فارسي مياد...احساس ميکنم که متا بوليسمم به هم ريخته نه به جان خودم اگر وقت داشتم همين الان ميرفتم جلو و چنان ماچي ازش ميکردم که هيچ آرتيستي تو هيچ فيلمي همچين ماچي نکرده باشه..بعد بهش ميگم ببين تو که زن زندگي مني...ميخواي مادر بچه هاي من بشي يا نه؟زود تکليف منو مشخص کن کارم دير شده...حتما اگر ببينه اين قدر مردونه برخورد ميکنم قش ميکنه برام...
ظبط صوت داره ميگه :" دختر آباداني...چه خوشگل و بلائي..." نه جدا؟ اين بندر جريانش چيه ؟چه تو بندر آبادان چه تو بندر سن ديه گو...ام شو شوشه ليپک ليريلونه!امشب شوشه ياروم برازجونه!... آخه بگو:"شب نديدي بيچاره..يار چميدوني چيه!...برو بابا حمال بيخبر!"
يه پير زن 70 ساله که پاهاش از فرط واريس کاملا تغيير شکل دادن...متها ماتيک قرمزش سرجاش بود... من هم يه بوقي براش زدم و يه خنده تحويلش دادم يه جوري که فکر کرد هنوز 18 سالشه...هنوزم چشما ميبيننش...
ماشينمو پارک ميکنم...درشو قفل ميکنم...يه دختر و پسر خوشگل و خوشتيپ دست تو دست هم از بغل من رد ميشن... چه باحال... چقدر همديگرو دوست دارن...ايشالا به پاي هم پير شن...ايشالا بچه هاشون هم مثل خودشون خوشگل باشن...
يه گداي سفيد پوست که از من سيگار ميخواد...من هم بهش ندادم...چون براي سلامتيش بده.. اون هم ناراحت شد ولي خوب من خيرشو ميخوام...
تلفن از يکي از دوستانم که خيلي ساله ميشناسمش:"سلام...(کلي حرف)...قربون تو...فعلا..خدافظ"
دارم موبايلمو ميزارم تو جيبم . ميام از خيابون رد شم...
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووق !
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووق !

بوق تريلي 18 چرخ...سرمو بر ميگردونم ميبينم يه تريلي با سرعت داره مياد طرف من...قبل از اينکه بجنبم
پق!...صداي ترمز و کشيده شدن چرخ روي خيابون...
من؟
پخشو پلا... تيکه تيکه...مغزم يه طرف...دستام زير يه چرخ...پاهام زير اون يکي چرخ...
عجب تريلي تميزي بود..کلي حالا يارو بايد خون و دل و جيگر منو از روش پاک کنه...

خوب بگو بي شعور يه ذره آروم تر ميرفتي اين همه از کارو زندگيت نيوفتي..بعضي ها خيلي خرن به خدا!
...
يه بار شنيدم يکي از دوستام بهم گفت:"بهزاد ... دلم گرفته...تو دلم درد دارم... آخه اين دردوبه کي بگم"
کاشکي بهش گفته بودم:"برو پدر جان من! درد نکشيدي تا حالا که بدوني درد چيه! تا حالا تريلي 80 تني با سرعت 50 مايل در ساعت بهت خورده؟ پس خفه شو...برو حال کن...برو حال کن که درد نکشيدي تاحالا..."
هميني که هست...
مگه نه؟
خوب حواستو جمع کن... ديگه خستم کردي!
دوست دارم خوب ياد بگيري!..چون اين دفه آخره!
براي اين کار احتياج به قدرت بدني زيادي نداري فقط بايد يه ذره...فقط يه ذره فرز باشي!
وايسا ببينم...هــوم...خوبه... هنوز مايه شو داري!
خوب ببين عمو جون...خودتو گرم کن... يه ذره بالا بپر بينم...هوم... خوبه!
خوب وايسا....هـــــــــــــــــوش...ميگم وايسا گوساله!نکنه ميخواي موتور بسوزوني؟
آروم...
دستاتو مشت کن...آهان... خوب چشماتو باز کن...خوب ببين... همه جا پره ازش.
پس زياد لازم نيست زور بزني براي ديدنش... اگر زياد زور بزني تلنگت در ميره بعد اونا هم از بوي تلنگ خوششون نمياد چون ميفهمن که اينکاره نيستي...
بخند...اوهــــــوي با توام!بخند... اون نيش نکبتتو باز کن... روي اون اخمهاي ايکبيريت سيفون بکش...اونااز قيافه اي که شبيهه مستراح فرنگي ميمونه خوششون نمياد..مخصوصا اگر سيفون نکشيده باشي!
آهـــــــان!... حالا شد... بخند...
خوب ببين يکي داره مياد...
برو طرفش...برو برو...
ده!چرا مثل الاغ نيگاش کردي؟
چرا نگرفتيش؟...باباعجب ماستي هستي!
خوب عيب نداره ..د! اخم نکن..ببين عمو جون اينا خيلي زيادن...هر لحظه هزارتا ميان...هيچ هم غصه نخور که خوبشو از دست دادي...
بهترينش هميشه همونه که تو دستات ميگيريش همشونو فشار بدي جيغ ميزنن...همشونو بايد بوس کني...همشون بوست ميکنن...

خوب حوست جمع باشه اين يکي رو بگير...
برو...برو...برو...آهان...داره مياد..
بگيرش...بگيرش..
آهان...نزار در بره...
اوه اوه! اين يکي يخورده ليزه...حواستو جمع کن...هــــــا...گرفتيش...
خوبه؟دوسش داري؟
ماچش کن...يالا ماچش کن...
اون کونشه احمق...اونورشو...آهان اون لبشه...ماچش کن...آهـــــان!
ميبيني؟اونم داره ماچت ميکنه!!ميبيني چه خوبه؟
خوب حالا فشارش بده..خوب فشارش بده...اوه اوه ببين چه جيغي ميزنه لامصب!
آهـــــان...حالا بزارش تو جيبت...بعدا لازمت ميشه...بايد با بقيه قسمتش کني...
خوب حالا بعدي...بيگيرش...داره مياد...
آهــــان...خوب ديکه اينکاره شدي...
ولي بازم ممکنه بعضيهاشون از دستت در برن...ناراحت نکن خودتو... سريغ برو نبال بعدي...
بعدي هميشه بهتره...اگر بگيريش...
چي؟؟؟؟اسمش چيه؟
خاک بر سرت!
اسمشو هنور نميدوني؟
بهشون ميگن "دم خوش"!
چرا؟
ديگه فضولي نکن..هميني که هست...بدو برو دنبال بعديش..داره مياد!

Tuesday, August 27, 2002

ماشالا بچه ها همه با معرفت...
يکي دو روز نبوديم که به کارو زندگيمون برسيم اومديم ديديم به به...
يکي مارو تحويل پليس مهاجرت آمريکا داده ...
اونيکي يه گوله تو مخ ما خالي کرده و داشته رو جسدم جفت پا ميپره...
اونيکي هم که حلوا پخته...
ولي خو ب باز شکر که يکي هم اين وسط نگران ما شد...
همينجا بگم عموتون داشته تيغ ميساخته که نيشش ز فولاد بوده..
در ضمن زدم بر ديده تا دل رو آزاد کنم...
اين دل ديگه آزاده...اين دل عاشقه...هرکي هم بگه عشق بده خيلي خره...

در ضمن بگم که عاشق ماه شدم..عاشق خوشيد شدم...عاشق چمن شدم...
عاشق ته سيگار له شده روي زمين شدم... عاشق اخ تف عمله هاي سياه پوست شدم...

بابا چيکار کنم عشق ديگه ...کوره...
هميني که هست...
ديشب ماشِنمو پر بنزين کردم...
ميخواستم همه رو با خودم ببرم سن ديه گو...خودم رفتم پشت رل نشستم...
يه سري رو ميشناسم يه سري رو هم نه...خلاصه همه رو سوار کردم...
بغل دست خودم يکي رو نشودم که اگر من خوابم برد بيدارم کنه...ميخواستم تو راه قانعش کنم که بعضي وقتها اشتباه ميکنه...ولي حيف که خوابش برد!
عقب ماشينم با اينکه جا نداشت براي هيچ کس تنگ نبود تو تمام راه هم هيچ کس حوصلش سر نرفت هرکي مشغول يه کار بود...
من هم داشت فکر ميکردم که چقدر همه ما با هم متفاوتيم...
همينجور که داشتم رانندگي ميردم ديدم ماه هم داره پا به پاي من مياد...
يه ذره ديگه مونده بود تا قرص صورت گلش کامل شه...ديدم داره نيگام ميکنه...
بهش خنديدم...
بهم خنديد...
يه بوس برام فرستاد و روش رو کرد رو به جاده که حواسش به جاده باشه...
من هم رو رو برگردوندم طرف جاده ...
داشتم فکر ميکردم وقتي قرص صورتش کامل شد و هردو مون به مقصد رسيديم با خيال راحت از ماشين پياده ميشم و بوسش ميکنم...
وقتي که نه اون مجبور باشه صورتشو برگردونه که طوريش نشه...نه من...
همچين بوسش ميکنم که از آسمون بيوفته پائين...
بيوفته وسط قندهاي تو قندونم...
اون وقت ديگه هيچ وقت بهش نميگم هميني که هست...
چون خودش ميدونه هميني که هست...
بگو کي برگشته؟
با چشمي روشن از اميد و با سينه اي ستبر از عشق ...
بگو کي برگشته؟
با دستي پر ازتجربه...
بگو کي برگشته؟
با کوله باري پر از آنبات و شوکولات...
بگو کي برگشته؟
نشوني ميخواي؟
طرف لخته... ولي برهنگيش هيچ کس رو اذيت نميکنه...
همش حرفاي زشت ميزنه ولي به کسي بر نميخوره...
خيلي هم قيافه زشتي داره ولي همه عاشقشن...
همه رو وشگون ميگيره ، گاز ميگيره، داد ميزنه...ولي همه دوسش دارن...
فهميدي کيه؟
نه؟
بابا تو ديگه کي هستي؟
يه حدس ديگه بزن....
آفرين...
خودشه!

Thursday, August 15, 2002

هردفه بهت ميگم خيلي خري اگر دوباره گير بيوفتي...ميگي آره...
ميگم آخه چي ديدي که رفتي طرفش...ميگي هيچي...
ميگم تا تو باشي از اين گها نخوري...ميگي خوب...
ميگم ديگه بسه...ميگي خوب...
ميگم اين ديگه دفه آخر بود...ميگي چشم...
ميگم ديگه عاشق نميشي ها...ميگي چشم من ديگه عشق نميشم...
دو هفته بعد درو با پات باز ميکني و قبل از اينکه لبات باز بشن چشمات داد ميزنن:
"عشق زيباست"
چي بهت بگم؟
آخه راست ميگي!
تا بوده همين بوده
نميدونم چرا..
روزهائي هستن که غرورم باعث ميشه وقتي راه ميرم زمين زير پام ميلرزه...
روزهائي هستن که شاديم باعث ميشه به ارتفاع يک متر بالاي سطح زمين راه ميرم...
ولي روزهائي هستن غمم باعث ميشه وفتي دارم راه ميرم احساس کنم تو استخري از موم دارم پروانه شنا ميکنم...
بعضي روزا آسفالت زير پام قرمزه...
بعضي روزا خاک زير پام سبزه...
ولي بعضي روزا چمن زير پام خاکستريه...

روزهائي هم که مثل بچه آدم رو زمين راه ميرم دارم فکر ميکنم:

روزهائي هستن که غرورم باعث ميشه وقتي راه ميرم زمين زير پام ميلرزه...
روزهائي هستن که شاديم باعث ميشه ...
...

خلاصه روزا ميانو ميرن...
بچه ها بزرگ ميشن...
ما پير ميشيم...

Tuesday, August 13, 2002

پسره بي غيرت!
اين رفيق آمريکائي مون رو ميگم...
داره فوق ليسانس برقشو ميگيره چند وقت پِش بود که خر هفته بودو با يه سري از رفقاي ديگه که اومده بود خونه يکي از دوستاي ما که به قول خودشون پارتي کنيم...

نميدونم چي شد که حرف Nude Bar شد...
بعد رو کرد و با حالت خيلي جالب و هيجان زدهاي به من و رفيقم گفت:
"You now man! My Siter Dances in a Nude bar back home in Washington"
ما رو ميگي؟يه نيگاه به هم کرديم تو دلم بهش گفتم :
"خاک بر سر بي غيرتت! تو برادري؟ خاهرت ميره جلو مرداي نا محرم ميرقصه و تمام اعضاي شاکله وجوديشو در معرض تماشاي ملت هيز قرار ميده تازه تو حرفشم ميزني؟ خفه احمق!"
ولي خوب چون تو اين مملکت حرف زدن از غيرت مثل اين ميمونه که آدم وسط ميدون مولوي تهران شلوارشو بکشه پائين ما هم هيچي نگفتيم جز:
"ا! چه جالب و هنر مند!"
بعد کلي خودمو جمع و جور کردم و پرسيدم :" چي شد که رفت اونجا کار کنه؟"
گفت:"I don't know she just told me that she dances in a nude bar and you know I was not happy about it"
من هم که ديدم نه بابا غيرت هنوز نمرده گفتم:
"?ok! then how did you react"
و اون هم در جواب گفت:
"!You know I can not tell her anything Cus I go to such places"
نميدونم چرا يهو ياد حضرت علي افتادم که گفته بود "هرچه را براي خود ميپسندي براي ديگري هم بپسند و ...."
کجا بود که ببينه کي داره به حرفش گوش ميده...
ببينه کي...کجا... چيرو براي خودش پسنديده و چيرو براي کي نپسنديده...
ايجاست که بايد گفت:
ممد نبودي ببيني..
هميني که هست!

Sunday, August 11, 2002

من نميدونم اون عنصر، اون خمير مايه، اون ماده، اون مائده الهي که اوستا کريم تبارک و تعالي موقع درست کردن جنس مبارک، ظريف، زيبا و دوست داشتني زن بکاربرده چي بود؟
از کجا آورده؟ فرمولشو کي بهش گفته؟ چه مدت وقت صرف درست کردن اون ماده کرده که اينقدر دوامش زياده...
اينقدر اوريجيناله...
اينقدرخالصه...
اينقدر قشنگه...
اينقدر يکدسته که اثرش...جلوش... شکوهش...همه جا يکسانه...

که وقتي مياي اينور دنيا..يه شب ميري برقصي...بعد با يه دخترکاملا غريبه آشنا ميشي...بعد تمام شبو باهاش ميرقصي...انواع و اقصام رقصها...از ساعت 10 تا 2 بعد از نصفه شب تمام مدت، کلي لاو ميگيري و کلي لاو ميستوني...
تو چشمهاي هم نيگاه ميکنين...ووو..
و آخرش که مياين خداحافظي کنينو همه چيز رو نهائي کنين ميبينين دختره برگشته بهت ميگه:
"?You don't think that I am an easy Girl, Do you"
-"!What? no! of course not"
بعد با شيطوني خاصي ميگه:
-"!You men, are all liars"
يا امام زمان...يا ضامن آهوبه دادم برسين...به قرآن چشمام سياهي رفت...فشار خونم افتاد...يعني آخرين چيزي که انتظار شنيدنشو داشتم همين بود...
اوستا کريم!بابا نوکرتم تا کي مردا بايد جواب اين سوال احمقانه رو بدن؟
بابا زود تر به اون اسرافيل لامصبت بگو تو اون صورش فوت کنه!نکنه گمش کرده؟ بياد من يه بوق استاديومي دارم...بخدا همونم براي اعلام روز قيامت کفايت ميکنه...
خسته شدم از هوري هاي دنيوي...بابا حساباي مارو بدين ميخوايم بريم بهشت عشق و حال...

حالا خيطي ماجرا اينجاست که بري اونجا و بگن بعله شما فلان کار نيک رو داشتي بفرما درب 5 بهشت...
بعد بري تو خانوم هوري رو بيني که عين پنجه آفتاب نشته و منتظر شماست...از اون هوري ها که بقول آقاي قرائتي تو کتاب معادشون هميشه باکرن و هر روز شما رو از روز پيش بيشتر دوست دارن...
کلي هم عاشقته..تو هم کلي عاشقشي...(کار اوستاس ديگه..خيلي راحت ميتونه محبت ملتو تو دل همديگه بندازه)
بعد که مياي يه مخي بزني و اغوا گري کني و سکسي بازي در بياري که طرف خوشش بياد برگرد يهو بهت بگه:
"ببينم تو فکر ميکني من هوري سهل الوصولي هستم؟"
اونجاست که بايد صيحه کشان و فرياد زنان در بري و سراغ دربهاي بهشت بدون هوري رو بگيري!

ولي نه...نميشه...فکرشو که ميکنم ميبينم نميارزه...بيخيال...بزار بازم ثابت کنيم که ما مردا هممون دروغ گو نيستيم...
اون هم در عوض وفتي براش ثابت کردم که دروغگو نيستم همون چيزي رو تحويلم داد که ميخواستم...
يه خنده...
يه چشمک...
و جمله :" Ok!I will try to call you later"
تو دلم گفتم...
هرجا روي اسمان آبيست...
تا بوده همين بوده...
تا هست همين هست...
تا بوده و هست...هميني که هست...

Saturday, August 10, 2002

هي ميگم چرا من يه دو ماهيه اصلا اخلاقم عوض شده؟
چرا ديگه صبحها که از خونه ميام بيرون نيشم تا بنا گوشم بازه؟
چرا ديگه از شنيدن چيزائي که قبلا ناراحتم ميکرد ديگه ناراحت نميشم؟
چرا ديگه به چيزائي که ناراحتم ميکنن اصلا اهميت نميدم؟
چرا ديگه همش منتظر تلفن اينو اون و خبر گرفتن از خره و سگه نيستم؟
چرا ديگه شبها با خيال راحت و خوشحال و بدون فکر و خيال ميخوابم؟
چرا ديگه تحملم زياد شده و ديگه دلم براي کسي تنگ نيست؟
چرا؟
امروز صبح فهميدم...
اون دختري که تو آپارتمان اونور خيابون زندگي ميکنه و ديوار آپارتمانش که رو به خونه من بود تماما از شيشه بود امروز صبح خونه نبود...
امروز فهميدم که علت تمام رفتارهاي عجيبم تو اين مدت همين خانوم بودن...
من نه اين دختر رو من نه ميشناسمش و نه تا بحال باهاش کلمه اي صحبت کردم و از نظر زيبائي هم چندان چيز خيره کننده اي نيست...فقط صبح به صبح که از حموم در مياد مياد واي ميسته جلو پنجره...حولشو از تنش در مياره و موها و تنشو خشک ميکنه... اينقدر که يه قطره آب هم رو بدنش نميمونه...کل ماجرا 5 دقيقه هم طول نميکشه... ولي اثرش...24 ساعت تو خونمه!
به اين ميگن دوام...
به اين ميگن روحيه دادن...
به اين ميگن بهره وري...
به اين ميگن صلح...
به اين ميگن عشق...
به اين ميگن زن زندگي...
به اين ميگن زيبائي...
به اين ميگن شروع روز...
...
اينجاست که بايد شنيد:
هميني که هست

Friday, August 09, 2002

داشتم نظراتي که ملت برام گذاشتنو ميخوندم تا رسيدن به اين مطلبم
ديدم يکي از دوستان خيلي عزيزم (شيوا) اين پيغامو برام گذاشته...ديدم حيف شما نخونينش!
******************
کونده دوست منو اذيت ميکني!
عوضي!
شما مردها همش همينين!
يه تاپاله بدش ميگين همينيه که هست ميخواهي بخواه نميخواهي نخواه من اينطوريم!
ولي يادت باشه اگه دخترها نباشن شما گه ها رو کي تحمل ميکنه
گه

******************
آخ که من ميميرم براي اين جور زناو دخترها! حرف دلشونو وقتي اينجوري ميزنن خيلي دوست داشتني هستن! اصلا من خودم حاظرم تمام دخترهاي عصباني که حرفشونو ميزنن رو محکم ماچ کنم!
اينجوري خيلي بهتر از اينه که آدم هميشه دو ماه بعد بفهمه که سر فلان ماجراي دو ماه پيش طرفش ناراحته!
ميدونم چي ميگي عزيز دلم... ما گه هارو کسائي تحمل ميکنن که دوستمون دارن...واسه همينه ما هم فقط شما رو دوست داريم!
اينه...بابا فمينيسم جونا!
اگر ميخواين مردا درکتون کنن حرفتونو بزنين عين اين دوست قشنگ من...
متاسفانه يا خوشبختانه مردا قدرت درک چيزائي که راجع بهشون صحبت نميشه رو ندارن!
بابا گهيم ديگه! چيکار کنيم؟ هميني که هست!

شانس مارو می بینی تو رو خدا!!
اين همه راه بيا آمريکا اينجا هم جلوتو بگيرن!
اون هم نه پليس امر به معروف و نهي از منکر...
اون هم نه پليس راهنمائي رانندگي...

پليس مرزي!پليس اداره مهاجرت!...
اي بخشکي شانس!

فرداش ساعت 5 قرار بود مادر پدرمون که 3 ماه بود اينجا پيش ما بودن برگردن وطن که اصلاحاتو نهادينه کنن من هم صبح با ماشينم اومده بودم سنديگو و داشتم برميگشتم خونه که شب آخرو با مادر پدرم باشم...
واسه خودمون داشتيم رانندگيمون رو ميکرديم که ديديم جاده مسدوده...
يه ذره جلو تر که رفتم ديدم بعله وايسادن و بقول خودشون مشغول Spot Check هستن...
ماشين جلوئي من يه ماشين روباز بود که توش دو تا هولو نشسته بودن و صداي آهنگشون حسابي بلند بود...جناب پليس نژاد پرست به اونا گفت برن و به ما که رسيد گفت نگه دار.من هم طبق معمول اولين کاري که کردم ين بود که صداي نوارو کم کردم و همونجا داشتم سرعتمو کم ميکردم که يهو شنيدم يه چيزي محکم خورد به بدنه ماشينم...
پيش خودم گفتم :"يا امام زمان! کوبيدن...زدن...ريختن تو..."
بعد فهميدم يارو بوده و گويا بايد عوض آهسته وايسادن ميکوبيدم رو ترمز!
من هم با قيافه تعجب زدم شيشه رو کشيدم پائين که ببينم چي بود آقاي پليس سرشو کرد تو ماشينو گفت :"?Hey, how are you doing"
من هم ميخواستم بگم :"زهر مار جاکش!چه مرگته؟آروم حيوون!" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم:
"Fine"
گفت:"?Where are you going"
ميخواستم بگم :"سر قبر بابات مادر قحبه! ريدم تو خودم! چه مرگته؟اين چه وضع ماشين نگه داشتنه!؟" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم:"I am going to visit my parents in Riverside"
لهجه کار خودشو کرد ... گفت: "Where are you from"
ميخواستم بگم:"سرورت ايران...همونکه حالتونو تو جام جهاني گرفت؟هرچي هم دارين از پول نفت ماست آشخور!" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم:
"Iran and I am Student"
قيافه طرف رفت تو هم! قيافش شد عين اينا که دارن تيغ ميرينن! عين اين بچه ها که تخمه با پوست خوردن و سر لگن دارن تقاص پس ميدن!
اختمالا ميخواسته داد بزنه : سيد! بيا ...گرفتمش!... خودشه...محور شيطانيش هم دستشه!" ولي احتمالا چون جذبه من گرفته بودش گفت:
"Can I see your Documents ?..Sir"
ميخواستم بگم:"اين تصديقن اين هم کارت ماشين..." ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم: "Here you are"
گفت: "How about your Passport and school documents"
گفتم: "here is my Student ID and I dont have the rest"
گفت: "You know you have to carry them with you"
گفتم: "Yes You are right"
گفت: "I know I am right"
ديدم داره پر رو ميشه ميخواستم بگم:"با من کل کل نکن ان آقا!مرگت چيه؟ پول ميخواي؟" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم: "OK what should I do"
گفت: "Follow me please"
اينجا بود که به خودم گفتم : "بهزاد جون فرداست که تو صفحه اول روزنامه ها عکستو بندازن...زيرش هم با خط درشت بنويسن يک تبعه ايران که توسط پليس مرزي دستگير شده بود حال همه رو به خاطر بي تربيتي پليس گرفت!"
بعد ستون قبليش هم عکس بوش رو انداخته و ميگه " پرزيدنت بوش از بهزاد و ايرانيها عزر خواهي کرد و تمام دارائي هاي بلوکه شده ايران رو برگردوند"
و "اصلاحات در ايران نهادينه شد"
تو حال و هواي خودم بودم بودم که پليسه بهم گفت: "Please stay 3 steps behind me until I open the door"
خلاصه رفتيم تو...
اون تو سيدشون نشسته بود پشت کامپيوتر که اون پليسي که با من بود کارتهاي منو داد بهش و گفت که چک کنه ببينه من جريانم چيه بعد رو کرد به من و گفت:
"You are not under arest but I want you to stay in this room untill we check your status"
بعد در رو که باز کرد ديدم يه اتاقه با پنجره هاي بزرگ که اونور اتاق يه دسشوئيه و اينورش هم يه تخت و چند تا پتو!
بخودم گفتم:" عمو جون ايندفه رو گوزيدي!" يک لحظه مجسم کردم که فردا مامانم اينا بي خبر و نگران از حال من (با توجه به اينکه تو امريکا اگر خبري ازت نشه يه راست ميرن سراغ پزشک قانوني بعد پليس، درست برعکس ايران)برگشتن ايران...20 سال گذشته و هيچ کس از من خبر نداره و روزي هم دارم 20 بار توسط برو بچه هاي مدرسه حقاني و باند موتلفه و قتلهاي زنجيره اي شعبه کاليفرنيا شکنجه ميشم...ولي خوب با شناختي که از خودم دارم ميدونستم که هيچ اطلاعاتي نميدم و عين عبدالله نوري "حسرت يه آخ رو به دلشون ميزارم"
به صداي بسته شدن در حلفدوني به خودم اومدم اومدم به يارو بگم:" حـــــــــــوشـــــه حيوون...من ميخوام با وکيلم صحبت کنم"
البته منظورم مادرم بود! ميخواستم بهش بگم غصه نخوره...پسرش تو زندونهاي شيطان بزرگ هم به ياد سيدالشهداست...
تو همين فکرها بودم و نگران از اينکه حالا چقدر طول ميکشه و کي ميذارن برم و به مامان اينا چه جوري خبر بدم و حالا ديگه کي ببينمشون که نيگاهم به درو ديوار افتاد..پر بود از آثار هنري زندانيهاي قبلي که کشيدن هرکدومشون حد اقل 4-5 روز وقت ميبرد...داشتم فکر ميکردم که خوب اينجا پس يه هنري هم ياد ميگيرم...دلم ميخواست به اونائي که دوسشون داشتم بگم که به يادشونم... و به اونائي که دوستم داشتن و ولي منو باور نکردن بگم که حق ندارن بعد از جهاني شدن چهره من به عنوان سمبل آزادي و صبر ملت ايران بگن که منو ميشناختن...!
يهو ديدم يکي داره مياد طرف حلفدوني من ...خودمو آماده کردم که به محض اعمال فشار بهم داد بزنم:
"خاتمي خاتمي حمايتت ميکنيم...آزادي انديشه با ريش و پشم نميشه!"
"فان حزب الله هم الغالبون"و "خاتمي خاتمي اقتدار قتدار"و "ان لله و انا عليه راجعون" و "يا مرگ يا مصدق" يا "آمريکا آمريکا ننگ به نيرنگ تو"
يارو هم که فهميده بود من آدم بد قلقي هستم در و باز کرد و گفت:"Come out Sir"
ميخواستم بگم:"چيه ايکبيري؟ اومدي خايه مالي؟ برو بگو رئيس جمهورت بياد تا بهش بگم محور شيطان کجاشه!" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم: "OK, Is every thing allright"
گفت: " I want you to cary your documents ALWAYS with you cus this is the law and every time US president ask us to keep the people who dont carry their documents with them in jail, lots of people are going to be in trouble,Like you"
ميخواستم بگم:"رئيس جمهورتون گه خورده با تو هردو! مرتيکه خر ،من هفته اي يه بار کيف پولمو گم ميکنم حالا بيام پاسپورتمو هم دنبال خودم بگشم؟ بابا اخه شما آمريکائي ها چقدر خرين!؟؟ همينه که هيچ گهي نميشين!" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم: "OK"
گفت: "you knw all the stuff that is going around in the world and you know with Israel"
ميخواستم بگم:"بستون نيست اينقدر از کون اسرائيل ميخورين؟ بابا کي ميخواين رو پاي خودتون وايسين؟ آخه مگه ايجا اسرائيله؟ گوساله! احمق!نفهم! خاک توي اون سر نفهمت!خاک عالم!" ولي خوب چون معادل انگليسي ندارن گفتم:
"Yes"
گفت: "And as long as you are a guest here you have to obey our rules"
بعدشم با ترس کارتهاي مارو بهمون دادو گفت "Good Luck"
پامو که از پاسگاه گذاشتم بيرون همه رفته بودن...من بودمو اتوبان...انگار فقط ميخواستن يکي حالشونو بگيره تا بفهمن دنيا دست کيه...تا بفهمن هنوز آدمهاي با جرات هستن که آمريکا از پسشون بر نمياد...
ميخواستم برگردم تو پاسگاه و بگم:"اينو ديدي داداش؟ از اين به بعدشم همين آشه و همين کاسه...از اين به بعدشم هميني که هست!"
ولي حيف که معادل انگليسي نداره!

Thursday, August 08, 2002

چي بگم؟
از کجا بگم؟
همش اينجا بود!



قرار بود کنسرت ساعت 6:30 شب شروع شه...ولي ساعت 7:30 بود و ملت ميومدن...
ميگم ملت يعني منظورم هميشه در صحنه هوي متاليه!
يه ليموزين SUV که از توش حد اقل 20 نفر پياده شدن..همه بالاي 40 سال...معلوم بود کون جهان خلقت رو پاره کردن تا به اونجا رسيدن..مردا همه موهاشون تا پشت کمرشون بود و سيبيلهاي دهه 70 رو صورتهاشون جيغ ميکشيد..زنها همه معلوم بود در سالهاي اوج هيپي گري باعث آبادي برو بچه هاشون بودن و پوستها و موهاشون خبر زيبائي هاي زيادي رو ميداد...
ما هم داشتيم بيرون محوطه يه شيشه ودکاي Stolichnaya رو که ريخته بوديم تو يه قوطي نوشابه ميخورديم جون فکر ميکرديم بريم تو ديکه از اين خبرا نيست!
خلاصه هنوز پامونو تو نزاشته بوديم که صداي تم بلندي از تو صحنه بيرون اومد ما ها دوپا ديگه قرض کرديمو د بدو!
scorpions بود با بهترين آهنگاشون، مثل:

Tease me Please me
Holiday
Big City
Here I am ...Rock you like a huricane
Still loving you

آهنگائي بودن که باعث شدن اينقدر داد بزنم که تا فردا صبحش صدام در نميومد!
پا به پاي Klause Maine خوندم...يه جا هم همچين صداي نکرمو ول دادم که حالش گرفته شد!
من هم تو دلم گفتم همينيکه هست....

يه آنتراکت 20 دقيقه اي کافي بود مو رفيق ديلق درازم بفهميم که ميزان الکل خونمون داره مياد پائين و حالمون داره گرفته ميشه!...رفتيم به هواي بوفه يه چيزي بخوريم که سريع فهميديم که بابا الکي نيست به اون محل ميگفتن COORS AMPHITHEATER ...به جاي همه چي ايستگاههاي تنظيم الکل خون بود..
خلاصه داشتيم با آبجو سريعا خودسازي ميکرديم که ديديم به به....
صداي تم Lazy داره به گوش ميرسه!بازم د بدو...
لباسارو کنديمو زديم تو جمعيت!

بهترين آهنگاشون اينا بودن:
Lazy
Smoke on the water
Knocking on your back door
و
Highway Star
فقط نميدونم Dio کدوم گوري بود! ولي شانس اوورد! اگر ديده بودمش تلفي 5 نمرع انظباطمو ميکردم!
چه جوري؟ کاري نداره...وسط کنسرتش شيشکي ميبستم!

خلاصه که ديگه نفهميدم چي شد...
فرداش از تختم کنده نميشدم...
تا دو روز ماتم برده به ديوار اتاقم...
اين رفيقمون هم اينقدر کلشو دور گردنش چرخونده بود که فرداش عين هنديها کلش رو سرش لق ميزد!من هم نميدونم مشت و لگد کي بود که اون وسط خورده بود پهلوي من و درد ميکرد!

خدا قسمتتون کنه!
بد چيزي بود...
بد چيزي بود...




Thursday, August 01, 2002


..
ببين قندون...ديگه تحمل ندارم...دارم خفه ميشم! ميخوام باهات حرف بزنم! همه چي داره خفم ميکنه!
از سر کار ميام...ميگم برم قندون بخونم اونجا هم همش حرف از عشق و صفاست
..
..
سه روزه دارم دنبال حق و حقوق زنها ميدوم آخرش هم يه خري مثل تو برميگرده ميگه هميني که هست...
خيلي دلم ميخواست بهش بگم تف به روت!آخه من دارم به عنوان يک آدم روشن فکر باهاش صحبت ميکنم!
..
..
بيخود سعي نکن جواب بدي!
من فقط يه گوش ميخوام که حرفامو بشنوه و حرف نرنه!
اينا رو فقط به تو ميگم...
تو هم فقط بشنو و حرف نزن...
هميني که هست!
آخ که مردم از خوشي!
اين رفقيقمون رو رفتيم سانفرانسيسکو زن داديم...
البته ديگه نمونديم که شاهد سانفرانسيسکو هم باشيم!
از هفته ديگه هم ميخوام خنجري سازم نيشش ز فولاد...زنم بر ديده تا دل گردد آزاد...


بـــــوق...بـــــوق
اونطرف خط- سلام ...بفرمائيد...
اينطرف خط- سلام و مرگ بابات... مرتيکه بي همه چيز هيچ ميدوني چه غلطي کردي؟
اونطرف خط- بله!؟
اينطرف خط- بله و بلا!...بي پدر مادر... حال منو ميگيري؟..حالتو ميگيرم...چند دفه بهت گفتم پا رو دم من نذار...
اونطرف خط- ببخشيد جنا...
اينطرف خط- خفه شو...ديکه واسه خايه مالي و التماس ديره...صد دفه بهت گفتم اگر با من مشکل داري با خودم حلشون کن...تلافيشو سر خودم در بيار... اگر با من کل کل داري با خودم کل کل کن
اونطرف خط- اي بابا اين چه طر...
اينطرف خط- گفتم خفه!..واسه من لات بازي در نيارايکبيري...هزار دفه بهت گفتم با من طرفي اگر تلافي منو سر اونائي در بياري که من عاشقشونم...هزار دفه گفتم طرف چيزا و کسائي که من دوسشون دارم نميري!
اونطرف خط- ببين عمو جو..
اينطرف خط- د! مگه نشنيدي گفتم خفه؟.....گوش بده...ايندفه دفه آخرت بوده... کار خودتو کردي... اشکي رو که نبايد ميديدم رو ديدم... فريادي رو که نبايد ميشنيدم شنيدم...کاري رو که نبايد ميکردم رو کردم...همش هم تقصير تو عوضيه...به همين زميني که روش راه ميرم قسم که حالتو ميگيرم...تا تو باشي به کسائي که من دوسشون دارم کار نداشته باشي!
اونطرف خط- بابا اشتبا...
اينطرف خط- نه گوساله!... من اشتباه نميکنم... همه حرفام درسته...همش...خودتم ميدوني ...خود تو...تو...ببينم چي اشتباهه؟
اونطرف خط- اي بابا دو ساعته ميخوام بگم ...مهلت نميدي که! ببينم با کي کار داري تو؟ اصلا ميدوني من کيم؟
اينطرف خط- هان...ام... من با تو کار دارم ديگه...مگه تو کي هستي ؟
اونطرف خط- بابا جون عوضي گرفتي... من اوستا کريم هستم... فکر کنم تو با ابليس مون کار داري!
اينطرف خط- هان؟...ام...ببخشيد اشتباه گرفتم...
تق!
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق