Monday, September 30, 2002

گيتارم با کيف مدارکم و دو تا جمدونام تنها چيزائي بودن که موقع بيرون اومدن از فرودگاه مهرآباد باهام بودن
آخرين باري که يادم مياد داشتم گيتار ميزدمو ميخوندم يادمه وقتي بود که يکي اومده بود تو خونه من که بهم بگه دوستم داره ولي براي اينکه وانمود کنه بهم اهميت نميدخ رو مبل خونم خودشو زده بود به خواب و مثلا داشت بهم بي محلي ميکرد...منهم براي اينکه بهش بگم همه دنيا هم بهم بي محلي کنن با گيتارم حرف براي گفتن زياد دارم يا به عبارتي "هميني که هست" وبهش حالي کنم که تا خودشو لوس ميکنه من هم خومو با يه چيزاي غير از اون سرگرم ميکنم گيتارمو برداشته بودمو صداي نکرمو ول داده بودم تو خونه!
پريشب رفتم گيتارمو بعد از مدتها از تو جعبش در آوردم و زدم زير آواز...
دونه دونه شروع کردم به زدن آهنگهايي که بلد بودم...
حال عجيبي داشتم...احساس مهربوني ميکردم...احساس ميکردم آدم مهمي هستم...
رازهاي زيادي رو تو زندگيم نگه داشتن ولي نميدونم چرا تازه الان احساس ميکردم حد اقل براي بعضي ها آدم قابل اطميناني هستم...

اول "ميدوني دل اسيره" رو خوندم:
ميدوني دل اسيره...
اسيره تا بميره...
ميدوني بدون تو...
دلم آروم نگيره...
تموم که شد ديدم از اتاق بغلي صداي کف زدن مياد...
بعد آهنگ Dust in the Wind مال گروه Kansas رو خوندم...
Everything is dust in the win....
All we are is dust in the win...
عجب اجرائي شد...بعد از اين همه مدت باورم نميشد اينقدر با احساس و خوب بخونم...
اينو که خوندم ديدم از پشت در اتاقم صداي همهمه مياد درو باز کردم ديدم دو سه تا از همسايه ها اومدن پشت در و دارن ميکن :"دوباره ...دوباره"
بعد آهنگ Bed of Roses رو خوندم...


When you close your eyes
know I'll be thinking about you
while my mistress she calls me
to stand in her spotlight again
tonite I won't be alone
but you know tha don't mean I'm not lonely
I've got nothing to prove
for its you that I'd die to defend


واي ببين چه کردم... زنگ در خونمه...30-40 نفر از همسايه ها ميگن بابا بيا بيرون بشين بخون ما هم يه حالي بکنيم...
آهنگ بعدي مال Judas Priest بود


It's been a lifetime since I found someone
Since I found someone who would stay
I've waited too long, and now you're leaving
Oh please don't take it all away


يا ضامن آهو...کجائي ببيني که چيکار دارم ميکنم...
چشم برگردوندم ديدم کوچه پر از آدمه...
همه مست نصفشون دارن بالا پائين ميپرن...
وااااااااااااااي بيا و ببين...
مهندس جون بيا که جهنمه!
بازم Bon Jovi ...
د بيا!...


She'll curse you like a sailor
She'll wound you with her eyes
She always makes it better
But she won't apologize
I know everything about her but don't know her at all
She cries because she's happy
She sings songs when she's mad
Like a stiff drink when you need it
She's good at being bad
And long before you knew her you knew she was the one


اوه اوه شعر هارو داري که ؟
برو تو معني!
آقا سر و از رو گيتار برداشتم ديدم تا چشم کار ميکنه آدم وايساده...
يکي اومد پيشم گفت عمو جون اين گيتارت کلاسيکه صدا نداره بيا با اين گيتار برقي بزن ملت حال کنن...
ديگه ديدم نميشه....
دوباره زدم تو کار Judas Priest آخ که Halford جون نميري الهي!
ولي ديگه ايندفه سنگين زدم يه راست رفتم سراغ Breaking the laws :


There I was completely wasting, out of work and down
all inside it's so frustrating as I drift from town to town
feel as though nobody cares if I live or die
so I might as well begin to put some action in my life


آقا مبتو ميگي سر از پا نميشناختن ديدم داره اوضاع از کنترلم خارج ميشه گفتم يه دونه آروم بزنم...
Hotel California ... ايولا... ملت ديگه داشتن هلاک ميشدن...
کم کم ديگه تک و توک ميشنيدم که ميگفتن "آقا جون مادرت بس کن داريم ميميريم از خوشي!"،"مرگ هرکي دوست داري ديگه تحمل اين همه خوشي براي جنوب کاليفرنيا ممکن نيست..."
من هم براي حسن ختام گيتارو آتيش زدم کوبيدم رو زمين ملت هم هورا کشان رفتن...
فردا منو تو تلوزيون نشون ميدادن و روزنامه ها تيتر زدن که:
"عجيب ترين اعجوبه پر کشمکش و پر طمطراق کاليفرنيا"
"قشنگترين و والاترين ارزشهاي انساني يک گيتاريست گمنام!"
"ديروز چنين گفت زرتشت"
"تبادل فرهنگ غرب و شرق يا نشانه گيري فلب امت آمريکا!"
و خلاصه هزارتا مزخرف ديگه...
امروز همه چي آروم بود...
اومدم برم سراغ گيتارم...
داشتم با خودم فکر ميکردم که هنوزم حال عجيبي دارم...هنوز احساس مهربوني ميکنم...هنوزم احساس ميکنم آدم مهمي هستم...و بعد از دو روز هنوز احساس ميکنم که آدم قابل اطميناني هستم...
مگه نه؟
يعني ميخوام بگم
با جرات ترين...
باحال ترين...
شجاعترين...آدم توي کل آمريکاي شمالي همين عمو قندونه خودمونه!
همين امروز فهميد که بيمه ماشينش تموم شده...
بند کفششو سفت کرد...مولاي متقيان رو ياد کرد... يه آيه الکرسي خوند... سه بار دورشو فوت کرد... بنفشه (ماشين n هزار دلاري جديدشو) رو بدون حتي 1 سنت بيمه انداخت تو جاده رفت براش بيمه بخره...فقط خايه ميخواست که ماشينشو بکوبه به ماشينش... کاميون بود که جلوي ماشين مشکيش ميزد جا! چشم غره هاي قندون بود که داشت انوبان ايالتي 15 رو اسفالت ميکرد...
رسيد دم در بيمه فروشي ديد يه هلو نشسته قيافه عينهو پنجه آفتاب...
بهش گفت:"هولو جون يه ماه ديگه اين بيمه بنفشه جون ما رو تمديد کن تا ماه ديگه خودم بيام ببرمت خونه بخت"
نميدونم چي شد هولوهه يهو گفت:" کار شما رو فقط Jason ميتونه را بندازه"
گفت:"چه خياليه خوشگل من؟ تو بگو دادششم بياره!"
يهو ديد در باز شد يه نره خر که فقط مچ دستش اندازه دور کمرش بود و رنگ پوستش عينهو واکس شفق مشکي بود داره مياد طرفش...
هولوهه يه نيگا کرد بهشو يه لبخند تحويلش داد که بفرما اين هم مشتريت Jason جون!
مرتيکه Jason هم با يه صدائي که شبيه بوقهاي استاديومه برگشت بهش گفت دنبالش بره!
بعد از چند دقيقه با بيمه جديد تو دستش اومد بيرون...
عجيبه ...بعد از اون هيچ اتفاق ديگه اي نيوفتاد...
چه عجيب...
مگه نه؟
با اينکه کاري نکرد ها...نميونم چرا هنوز فکر ميکنم قندون هم خيلي با جرات و شجاعه...
حتي هولو هه رو هم تور نکرد ولي هنوزم به نظر من خيلي باحاله...
انتظار اکشن بيشتري داشتيم بابا!
نميدونم چرا اين داستان اينجوري تموم شد...
زندگي امروز قندون اکشن نداشت...

Saturday, September 28, 2002

سلام...
نميدونم چرا ديشب خوابتو ديدم!
نميدونم چرا اينقدر نگرانت بودم...
تو خوابم بهم خنديدي و گفتي که بيخودي نگرانتم...
بهت خنديدم و گفتم آخه دلم شور ميزنه...
از ته دل بهم خنديدي و گفتي که نبايد شور بزنه... آخه ديگه بزرگ شدي!
بهت گفتم راست ميگي؟
با خنده مخصوصي گفتي آره!
گفتم جون من راست ميگي؟
با خنده مخصوص تري گفتي نه!
بهت گفتم چرا باهام اينجوري ميکني؟ گفتي که دوست داري نصفه شبا ملتو سر کار بزاري!
از خواب پريدم...
نميدونم اوني که شنيدم صداي گريه تو بود يا صداي خندت...
نميخوام بگي که داشتي ميخنديدي يا گريه ميکردي!
دلم ميخواد فکر کنم زير اون چشماي سياهت هميشه دو تا لب خندونه!
من تا حالا صداتو نشنيدم ولي ميدونم که ته صدات هميشه يه شکي بوده!
من تا حالا چشماي سياهتو نديدم ولي ميدونم ته اون چشماي قشنگ مشکي يه علامت سوال بوده!
من که تاحالا نديدمت ولي ميدونم ميدونم ته خنده هات يه نگراني بوده!
من تا حالا نديدمت ولي ميدونم خنده به صورتت خيلي مياد!
بخند عزيزم...
بزار دنيا از خندت بخنده!
بخند...
بخند...
آره...همينطوري...
خوب... من ديگه بايد برم ولي هر وقت تو بگي دوباره ميام...
البته نه اينکه برم ها! من هميشه اينجام...تو هر وقت خواستي بيا پيشم...
فقط قول بده وقتي داشتي ميرفتي از وقتي که داشتي ميومدي بهتر باشي...

مرسي از اعتمادت
-قندون
ايولا!
سر دبير روزنامه عصر گفته:
"لايحه رئيس جمهوري ديکتاتوري را تئوريزه کرده و به نقض قانون اساسي پراخته"
هورا!
اصلاحات داره نهادينه ميشه!
کي گفته اونائي فوت ميکنن تلنگشون در نميره؟
ماشالا!
ماشالا!
"پليس ترکيه نزديک مرز سوريه و عراق 33 پوند اورانيوم نظامي پيدا کرده!"
ايشالا که خيره!
نه بابا نفوس بد نزنين... چيزي نيست...
احتمالا مال استعمال داخليه!
مصرف پزشکي داره!
مردم براي جلوگيري از حاملگي ازش استفاده ميکنن!
ايشالا که خيره!...
ايشالا که خيره!...
...
...
...
...
بوم!
ترق!

احتمالا صداي ترقه بچه هاست!
قارچ اتمي!
اوه اوه هوس پيتزاي قاچ کردم...

Wednesday, September 25, 2002

حالا يه چيزي تو مايه هاي بچه بزرگ کردن:
يادتون باشه هر وقت بچه دار شدين هميشه سه تا چيز رو قبل از سه تا کار حتما چک کننين!
1-چک کردن مقدار پول تو جيب بچتون قبل از گردش رفتن با دوستاش که نه زياد باشه نه کم...اگر کم باشه ممکنه هوس بستني کنه و نتونه بخره و اگر زياد باشه ممکنه بره باهاش هروئين بخره!
2-چک کردن لباسش قبل از بيرون رفتن، چون اگر کم باشه ممنکه بچاد و اگر زياد باشه ممکنه بپزه!
3-چک کردن کامل قبل از نشستن سر لگن،
حالا اگر بچه پسر بود:
چک کنين که وقتي ميخواد بره بشينه سر لگن که پيپي بکنه نخ تو دستو بالش نباشه چون ممکنه همينکه مشغوله کارشه سرش با شمبولش گرم بشه و از روي ندوم کاري شمبولشو دار بزنه!
و اگر بچه ختر بود:
چک کنين که حتما بشينه چون ممکنه يهو هوس کنه عين باباش وايساده جيش کنه!

گفتم که بدونين!
نگين نگفتما!
هميني که هست!
يکي از دوستان خوب و قديمي که من تازگيها هر وقت هرچي مينويسم حسابي منتظرش هستم که بياد و يه نظر بندازه تو حلفدوني نظر خواهيم، منو ياد يه مطلبي انداخت....
يه سريال پليسي تو ايران بود که داستانش توي فرانسه و حدود 100 تا 200 پيش که تازه بساط پادشاهي برچيده شده بود اتفاق ميوفتاد و توش پليس دنبال آدمي به اسم "راباکول" ميگشت (اسمو دارين که؟ آدم ياد يه چيزي تو مايه هاي سيم خاردار، مورچه خواريا مثلا پيچ گوشتي ميوفته! خلاصه ميزان اکشن اسم بسيار بالا) که گويا از بنيان گذاران نهضت آنارشيسم يا همون هرج ومرج گرائي خودمون بود و يارو تا ميتونست براي نهادينه کردن آنارشيسم هر جا ميرفت جند تا ديناميت کار ميزاشت و يه سري ملت بدبخت بيچاره رو نفله ميکرد!
از مستراح عمومي گرفته تـــــــــــــــــــا رستورانهاي مند بالا!
خلاصه وقتي آخر فيلم ميشه و ديگه طبق معمول پليس آقاي آنارشيست رو هنگام ديناميت چپوني توي يه سولاخ و کلي تعقيب و گريز دستگير ميکنه آقاي راباکول مثل بقيه افراد ارزشي و بنياد گراي امروز بناي داد زدن ميزاره که آي مردم منو گرفتن...از اين به بعد همتون بدبختين که ديگه آنارشيسم ندارين...و فرياد ميزنه:
"زنده باد آنارشيسم...
زنده باد راباکول...
زنده باد ديناميت..."


شعار رو دارين که....
ندارين؟
چند بار اين شعار رو تکرار کنين تا عمق فاجعه بياد دستتون...

Tuesday, September 24, 2002

گرهارد شرودر نامزد حزب سوسيال دموکرات دوباره صدر اعظم آلمان شد!
اين آقا چند وقت پيش جناب بوش رو با عنوان گاو چرون خطاب کرده بود و گفته بود که اين بابا همش دنبال جنگه!
بوش هم بهش خيلي بر خورده بود! آخه اصلا بوش و جنگ؟
واسه همين بوش بعداز معلوم شدن انتخابات آلمال برگشته گفته که به دردهاش اضافه شده!
بعد، جوزف بايدن، رئيس کميته روابط خارجي سنا، از اين جماعت جمهوري خواه که عين بقيه راستيهاي جهان ماشالله همه خيلي خيلي سياست مدارن برگشته گفته:"بايد توجه داشت که شرودر براي جلب آراي مردم مجبور به برخي موضع گيريها شده"

من ميخوام بدونم تو کل سنا يکي پيدا نشد به اين بابا بگه:
"د! بابا هيس! خفه شو!تو که ريدي با اين سخنوري کردنت!"

من نميدونم چرا اين جماعت محافظه کار اينقدر خرن!
به نظر اينا دموکراسي يعني يه موقعيت براي گول زدن مردم!
هرکي هم يه حرفي بزنه که ملت خوششون بياد يا به قول محافظه کارهاي وطني داره عوامفريبي ميکنه که به قول اينها مجبوره!
وقتي ميگم دور دهن اينا بوي يونجه ميده واسه اينه! بابا آخه من يه چيزي ميدونم که ميگم!
اه اه!حالم به هم ميخوره از آدماي محافظه کار بي خايه که جز حفظ شرايط موجود و دعوا کردن راهي براي ادامه زندگيشون نميبينن و نميزارن ملت تصميم بگيرن و جلو برن!

به خدا خودم يه روز پا ميشم حال هرچي محافظه کاره ميگيرم!
نگين نگفتما!
اون روز ميزنم تو سرشون که زر زر اضافه هم نکنن!
هميني که هست!

Saturday, September 21, 2002

امروز شنيدم که يکي از بچه هاي وبلاگ نويس رفت اون بالا پيش خدا...

رفتم وبلاگشو ديدم..
تعداد بازديد کنندهاش رو ديدم...
پيغامهاي ملت رو هم خوندم...
آخرين نوشتش رو هم خوندم...بازم خوندم..بازم خوندم نوشته بود:
"تا حالا شده احساس کنی بار غمت اونقدر سنگينه که هيچ موجود فانی ديگه نمی تونه تحملش کنه؟..
اگه تا حالا اين احساس ها به سراغت نيومدن آرزو می کنم هيچوقت سراغت نيان..."


که اين ماجرا رو سوزناک تر هم ميکنه!
بعد فکر کردم که اومديمو من هم همين امروز فردا بيوفتم و بميرم...
چميدونم تريلي 18 چرخ از روم رد شه...
کروکديل منو بخوره...
يه پيانو از يه ساختون بيوفته پائين بخوره تو ملاجم...
يهو آدم ربائي بشه منو ببرن بکشن يا مثلا تو يه درگيري خيابوني تير بخورم...
يا مثلا شب موقع خواب پام سر بخوره کلم بخوره به توالت فرنگي مغزم بريزه بيرون..
يا محکم بگوزم قلبم وايسه... آدم چه ميدونه!

بعد شما هم فردا بياين وبلاگ منو بخونين...
چه متني رو اگر به عنوان آخرين نوشتم ببينين بيشتر خوشحال ميشين يا بهتر بگم کمتر ناراحت ميشين؟
اينکه مثل 90 درصد وبلاگا همش غر بزنم که:
"آخ حالم داره از ايران به هم ميخوره...
واي که دلم تنگه... يکي بداد من برسه...
اخ که فلاني اونو گفت..خيلي بهم بر خورد... آخه من خيلي خوبم بقيه بدن و منو درک نميکنن...
آي که دهن صاف شد...آخ که کونم پاره شد..."

و خلاصه از اين دست حرفا، که فکر کننين من حسابي حالم گرفتس يا اينکه بياين ببينين نوشتم:
"آخ که امروز دوباره عاشق شدم...
واي که امروز يه جريان تخمي-تخيلي برام اتفاق افتاد...
يادش بخير فلاني گوزيد ما خنديديم...
فردا ميخوام همه رو ماچ کنم..."


ميدونم جوابتون چيه!
ببينين...
هممون ميميريم! امروز يا فردا!يا وقتي داريم وبلاگ مينويسيم...
يا وقتي تو خيابون بستني ليس ميزنيم...
يا هر کار ديگه اي که ميکنيم!

لامصبا، يه ذره شاد باشين...
دردو مرضتونو فراموش کننين...
عاشق بشين...
رنگي بنويسين...

نگين نگفتم ها...
حجتو تموم کردم...
به خداوندي خدا اگر فردا هرکدومتون بيوفتين بميرين و بيام ببينم غم انگيز نوشتين براتون فاتحه نميخونم...
حالا گفته باشم...
حالتونو ميگيرم...
هميني که هست...

Thursday, September 19, 2002

آخ که از دست هموطنان عزيزم!
ماشالا خر هم خر وطني!
کلي وقت گذاشتم...
کلي محبت خرج کردم...
کلي کلاس گذاشتم واسه طرف که از من خوشش بياد و تو اين وانفساي ايراني کشي تو اين مملکت غريب يه چهره مطلوب از ايراني و ايراني جماعت نشون بدم..ديروز برگشته بهم ميگه:"ديروز رفته بود توي چت روم ايراني ها توي ياهو"
گفتم:"ا!جدي؟ اونجا بچه هاي باحالي پيدا ميشن...خوب حالا با کي چت کردي؟ چي گفتي؟چه خبر بود؟"
گفت:"يه پسرايراني اونجا بود تا باهاش چت کردم عکسشو فرستاد و گفت عکستو بفرست!"
گفتم:"ا! آره خوب...چيزه... يعني ميبيني که چهقدر باحاليم؟ زود دوست ميشيم! خيلي خيلي دوستانه و صميمي و با محبت! ماشالا بچه هاي ما همه خوش برخوردن و صميمي! ما ايراني ها اکثرا مهربونيم!"
گفت:"بعد ازش راجع به مرداي ايراني سوال کردم! بهش گفتم تو يه جمله بهم بگه"
گفتم:"ا! چه جالب! خوب معلومه ما ايراني ها کلا خيلي جنتل من هستيم چه زن چه مرد! خوب حالا بهت چي گفت؟"
گفت:"گفت تمام مرداي ايراني دروغ گو هستن...و همشون فقط دنبال سکسن..."
.....
آقا مارو ميگي؟
خدا
جدا اين جماعت هموطن ما حتي اگر نصف اوني که ميخورد به هيکل خودش ميريد... ما الان نه محور شرارت بوديم نه وضعمون اين بود!
ماشالا من نميدونم چرا 8 برابر اوني که بايد زحمت بکشيم و خوب باشيم زحمت ميکشيم که بد باشيم...
آخ که صداقت ايرانيت منو کشته! بعد ميگيم چرا!
يکي نيست بگه: "تا وقتي فرق صداقت و حماقتو نميدونين هميني که هست!"
ولي حالا خدا رو شکر اين دفه قندون بود و يه جوري به خير گذشت ولي هموطن جان...بي زحمت ايندفه يه ذره اون ور تر بگير!

Wednesday, September 18, 2002

اومد برام قمپز در کنه بهو گفت که تا حالا هروئين رو تزريق نکرده!
من هم با چشماي از حدقه دراومدم ازش پرسيدم مگه تا حالا کار ديگه اي با هروئين کردي؟
بهم گفت:"I have smoked it once"
تمام تلاشمو کردم و لي چون معادلشو پيدا نکردم که به انگليسي بهش بگم:"خفه شو ايکبيري! منو خر گير اوردي؟ 3 ميلي گرم هروئين آدمو معتاد ميکنه بعد تو وايسادي جلو من ميگي هروئين کشيدي؟ خر خودتي!" بهش گفتم:"Why!"
بهم گفت:" When I was in the Navy I found out that my girl friend at that time had aborted my child"
داشتم فکر ميکردم که دو نفر ميان يه گهي رو با هم ميخورن و کلي کيف ميکنن و موقع خوردنش کلي قربون صدقه هم ميرن غافل از اينکه هيچ کدوم بلد نيستن ظرفهارو بشورن...بعد تازه سر شستن ظرفهاش دعواشون هم ميشه! بعد يکيشون ميزنه ظرفشوتو ملاج اونيکي ميشکونه بعد ميفهمه که ظرف اونيکي بوده که زده شيکوندتش! بعد اونيکي عصباني ميشه ميگه حالا که اينطوريه من هم ظرف تورو تو سرت خورد ميکنم بعد ميزنه و سر اينيکي رو خورد ميکنه بعد ميفهمه سر خودش بوده! بعد که ميبينن چيزي براشون نمونده که بزنن سر همه باهاش خورد کنن محکم مغزاشونو ميزنن!
غافل از آينکه بازم غذا سر مير مونده و داره يخ ميکنه!
يکي نيست بگه:"احمق غذا يخ کرد!"
و عصباني بشه و بلند شه و سيني غذا رو محکم بکوبه تو مغز هردوشون!
اووووووووووووووووووووووووه!
چه خر تو خري شد!
ببينم کسي بچه منو نديده؟
واي به حالتون اگر بخواين بچه منو abort کنين! حالتونو ميگيرم!
اگر abortش کننين ميرم هروئين ميکشما! هميني هم که هست!

Tuesday, September 17, 2002

تاحالا وقتي حوله تون رو از تو ماشين خشک کن در ميارين و هنوز داغه بغلش کردين؟
من ماچش هم کردم...
آخ که عاشق حوله سفيدم شدم...
فقط قبل از ماچ کردن خوب بتکونينش که يهو شورتتون وسطش نباشه!
نه اينکه کثيف باشه ها!نه!
فقط يه کمي حالگيريه!
آقا، آقا...
گنجي باز زده به سيم آخر...
آخ که ميميرم براش...
هميشه حرفاي دل منو ميزنه!
حرف دل تو هم بوده؟؟
هـــــورا! پس معلوم ميشه دل به دل راه داره...

کلي از بازديد کننده هام از گوگل ميان...
حدود نصف بيشترشون هم دنبال اسمهاي بي ناموسي و فحشهاي خيلي رکيک زشت ميگردن که باعث ميشن من تا بنا گوشم سرخ بشه!
واقعا کيبرد از تايپشون شرم داره!
آقا مردم چرا اينقدر بي ادبو بي شعور شدن؟
خيلي خيلي بي ادب!
بابا اينجوري که نميشه اصلاحات رو نهادينه کرد!

Monday, September 16, 2002

اين هم مال اينکه بچه بفهمه!


Sugar-bowl: There you go! are you Happy now?
Behzad: For what?
Sugar-bowl: I always told you NO... but you kept on saying YES
I have always told you to keep your eyes open you stupid goat and you always said they are open! now you see they were not!
Behzad: Leave me alone!
Sugar-bowl: There you go.. now you are even talking to your Sugar-bowl like that?
Behzad: That is because you are picking on me!
Sugar-bowl: Picking what? wasn't it just a couple of weeks ago that I told you not to fall in love? you remember you kicked the door and opened it and shout "LOVE IS BEAUTIFULL" ? Remember?
Behzad: So what? isn't it beautiful?
Sugar-bowl: Yes of course it is, but I told you not to be like this and do not be sad when she is going to fly away!
Behzad: Listen Sugar-bowl! I am in love...I have been in love since I was a child..I am in love with the beautiful eyes that are looking at me? got it? now leave me alone... I want to think!
Sugar-bowl: Think about what?
Behzad: think about her gray eyes, her golden hair, her fascinating accent should I say more?
Sugar-bowl: Really? was it that good? but are you going to do it for ever?
Behzad (laughing): no! death will stop me! hasn't it been like this forever?
Sugar-bowl: and you are having a good time now!?
Behzad: Sure I am! see as long as there are two eyes that I can see myself in them...
as long as there are two eyes that will look right into my eyes and make be believe that they love me I will fall in love again and again..
if for one thousand more times there are two warm nice little hands squeezing my hands and my arms with their nails I will fall in love again...
if for one thousand more times I can find a face which laughs at every thing I do and says you are most interesting person in the world I will be in love with it...
as long as there is a mouth that has too many thing to say to my mouth although its language is something like Polish and mine is something like Farsi I am in love...
as long as there is some one who tells me that she has no fear when she is with me or says I can not breath when you touch me Behzad has no heart!
Did you understand it or not?
as long as there is some one who tells me that "I have the same religion as you have, because I hate to break a heart, lie, and bother the others" and thinks that one can stay in heaven, only by doing these three things I am in love with her although she does them all to me!
Sugar-bowl: and you are happy?
Behzad: yes? didn't you get your answer?
Sugar-bowl: now what? what are you going to do?
Behzad: now? nothing but looking for another pair of eyes...
looking for another beautiful, small, warm hands...
another beautiful face...
another tongue and lips.. and if it was not the one I will look more...I will either find it again and I will fall in love again or I won't and then I will teach every body else how to look for it, how to find it and how to love it... until everybody else will know what a great pleasure I had... until there is no one to blame me for being in love! like you!
Sugar-bowl: See I now understand Sohrab when he said "THE MOST BEAUTIFUL THING IN THE WHOLE WORLD IS TO SEE THE EYES THAT ARE WET BECAUSE OF THE INCIDENT OF LOVE" he really meant it! but please ... isn't there any other way to be fine?
Behzad: NO!NO!NO!and now do not make me tell you something that you have been telling the world all the time!
Sugar-bowl: like what?
Behzad: THAT IS THE WAY IT IS! now leave me alone.. let me lean on this green beautiful tree and look at the sky and think...

قندون: بفرما! خيالت راحت شد؟
بهزاد: چي؟
قندون: هي ميگم نه... هي ميگي آره! هي ميگم بابا حواستو جمع کن کره بز... هي ميگي جمعه!
بهزاد: برو بابا حال داري!
قندون: ده همينه ديگه... بفرما... با قندونت هم داري اينجوري صحبت ميکني؟
بهزاد: آخه گير ميدي!
قندون: گيري چيه حمال! بابا تو همين چند هفته پيش بود بهت گفتم عاشق نشو..بعد اومدي خونه با لگد درو باز کردي گفتي عشق زيباست! يادته؟
بهزاد: خوب آره مگه نيست؟
قندون: آره هست ولي بهت گفتم اينجوري نشي! گفتم اگر طرف پر کشيد رفت قمبرک نزني!
بهزاد: گوش کن قندون! من عاشقم...از بچه گيم بودم... من عاشق نيگاه کردن چشماي خوشگل بهم هستم... ميفهمي؟ حالا هم گير نده بزار فکر کنم!
قندون: د آخه به چي ؟
بهزاد: به چشماي خاکستريش... به موهاي طلائيش... به لهجه قشنگش... بازم بگم؟
قندون: ا! يعني اينقدر خوب بود؟ولي آخرش که چي؟
بهزاد(با خنده) : آخرش هممون ميميريم ديگه مگه غير از اينه؟
قندون: ببينم داري حال ميکني با اين وضع؟
بهزاد: اوه چه جورم! خيلي!
ببين قندون جون! اگر هزار بار ديگه هم دوتا چشم جلو چشمام سبز بشن که بتونم خودمو توشون ببينم... که تو چشمام نيگاه کنن و بهم بگن دوسم دارن... بازم عاشق ميشم ميفهمي؟
اگر هزار بار ديگه هم تو تا دست داغ و ظريف دستامو فشاربده و ناخناشو تو بازوم فرو کنه بازم عاشق ميشم حاليته؟
اگر هزار بار ديگه هم يه صورت پيدا بشه که به همه کارام بخنده و بهم بگن که تو جالب ترين آدم دنيائي بازم عاشق ميشم...گرفتي مطلبو؟
تا وقتي که يه زبون باشه که با زبونم حرف براي گفتن داشته باشه حتا اگر زبون اون لهستاني باشه و زبون من فارسي من عاشقم... ملتفتي؟
تا وقتي کسي پيدا شه که بهم بگه وقتي با تو هستم از هيچي نميترسم يا بهم بگه وقتي بهم دست ميزني نفسم بالا نمياد بهزاد دل نداره...بابا رفت تو کتت يا نه؟
تا وقتي کسي پيدا بشه که بهم بگه: آره من هم با تو هم کيشم... من هم از شيکوندن دل، دروغ گفتن و اذيت کردن ديگران متنفرم و فکر کنه که با همين سه تا کار بشه تو بهشت بود عاشقش ميشم هرچند هر سه تاي اين کار هارو با من بکنه!
قندون: بعد اونوقت حال هم ميکني؟
بهزاد: آره! خيالت راحت شد؟
قندون: خوب حالا ميخواي چيکار کني؟
بهزاد: هيچي تو چشمها دنبال يه جفت چشم ديگه ميگردم...
تو دستها دنبال دو تا دست کوچولوي ديگه ميگردم...
تو صورتها دنبال يه صورت قشنگ ديگه ميگردم...
دنبال يه دهن يا يه زبون ديگه ميگردم...
اگر اون هم اوني که بايد باشه نبود بازم ميگردم...
يا پيداش ميکنمو دوباره عاشق ميشم يا به بقيه ياد ميدم برن دنبالش بگردنو عاشق بشن و بفهمن من چه حالي داشتم...
تا ديگه کسي نباشه که منو به خاطر عاشق شدن دعوا کنه! مثل تو!
قندون: ببين نميدونم درسته گفتنش يا نه ولي الان که تورو ميبينم ميفهمم سهراب راست ميگفت... بهترين چيز رسيدن به نگاهيست که از حادثه عشق تر است .. ولي بابا اينجوري که نميشه آخه يعني فکربهتري نميشه کرد؟
بهزاد: نه! نه! نه! نزار بهت بگم چيزي رو که خودت هميشه به همه ميگي!
قندون: چي؟
بهزاد: هميني که هست!
قندون: همچين بيراه هم نگفتي ولي! دستت درد نکنه!
بهزاد: حالا برو پي کارت بزار من به اين درخت سبز قشنگ تکيه بدمو آسمونو نيگاه کنم و فکرامو بکنم!
چيه بابا شلوغش کردين!؟
يه مشت آدم که ميشينين اوقات بيکاريتون رو با نوشتن بلاگ پر ميکنين حالا فکر کردين فيلسوفين؟
از همه ميتونين ايراد بگيرين؟
راجع به همه هر حرفي خواستين بزنين؟
خدا رو بنده نيستين؟
اي اگر من خدا بودم همچين حالتونو ميگرفتم که بيا و ببين!
بيا!
اين هم ويديو کليپ جديد آقاي Bon Jovi ...
اسم آهنگ جديدش هست Everyday...
اين کارش هم مثل کارهاي جديد قبليش تازست...
اوه اوه چه چيز خفني گفتم... شدم در حد يکي از بزرگترين منتقدهاي آثار فسلسفي بتهوون!
اينه...
قندونه!

Thursday, September 12, 2002

تا حالا فکر کردين
طبيعي ترين،
بانمکترين،
کم هزينه ترين،
خنده دارترين سرگرمي آدمها چي ميتونه باشه؟؟
بعد از داستان واقعي زير ميفهمين چيه!
درست روز صبح روز اولي که تو آموزشي سربازي بود...
يه آدم نره خر ساعت 4:30 صبح اومد محکم کوبيد تو در خوابگاه ما که گمونم مخصوصا يه جوري ساخته بودنش که وقتي بهش لگد ميزني تمام ساختمون بلرزه و بلند داد زد:"برپـــــــــــــــــــــا !" و همه از جامون مثل گربه پريديم و اولين چيزي که به فکرم رسيد اين بود که برم دستشوئي و وقتي رسيدم ديدم حدود 10 -20 نفر قبل از من منتظر بودن که در يکي از توالتها باز شه و بپرن تو...يه راه رو حدودا 10 متري که هر ترفش 6-7 تا توالت بود...من هم تازه داشت چشمام باز ميشد و داشتم منظره رو از پشت مژه هام که به هم گره خورده بودن کم کم شناسائي ميکردم که ديدم 10-20 تا نره غول تازه کچل کرده که تازه از خواب پاشدن و هر کدومشونو با يه من عسل هم نميشد خورد دارن در و ديوارو نگاه ميکنن...بعد از چند لحظه که قيافه ها تازگيشون رو برام از دست دادن حواسم پرت شد به صداهائي که گازهاي صبح گاهي معده هاي محترم سربازان امام زمان داشتن توليد ميکردن!يه ذره اولش جا خوردم ولي بعدش خندم گرفت اينقدر که به بغل دستيم گفتم:
"ببينم ملت چرا اينقدر بد عنقن صبح اول صبحي؟"
اون هم با حالتي که معنيش "برو بابا ولمون کن صبح اول صبحي" بود گفت:
"براي چي خوشحال باشيم؟ اومديم سربازي! اين که خوشي نداره!"
من هم گفتم:
"نه عمو ! جون مادرت چشماتو ببند و به صداي اين بلبلهاي صبح گاهي گوش کن!آخه چجوري خندشون نميگيره!"
اون هم که انگار تازه صداي گوزهاي سربازان امام زمان و دلاوران نيروي دريائي ارتش ايران زمين به گوشش خورده بود و باورش نميشد که يه همچين فيضي يه روز نصيبش بشه از خنده روده بر شده بود!
گذشت و يه روز صبح اواخر دوره آموزشي بود که اصوات مشکوک همقطارهامون کاملا برامون قابل شناسائي شده بود فرماندمون اومده بود که از نظم مستراح صبح بازديد کنه همينطور که حاج و واج مونده بود که ما داريم به چي ميخنديم رو کرد به منو پرسيد:"جناب سروان به چي ميخندي؟" و يکي از رزمندگان اسلام که هنوز مشغول کار بود و صداي جناب سرهنگ رو به جا نياورده بود به حساب اينکه داره جواب يکي از هم قطارهاي آموزشيمون رو ميده با احترام از تو مستراح داد زد:
"به گوز بنده جناب! يه دقه وايسا الان يه دونه مخصوص برات بگوزم!... حتما شما هم خوشتون مياد!"

کسي ميدونه صداي شيشکي رو چجوري مينويسن؟
زرت؟
زورت؟
قارت؟
قورت؟
صداهائي مثل شيشکي از اون مفهومهائي هستن که شيشصد تا کتابم راجع بهشون بنيويسي بازم نميتوني حق مطلبو ادا کني!
از اون Concept هائي هستن که لغت و قلم از بيانشون قاسره!
ولي زبون براي بيانشون کافيه!
صيل نامه و تماسحاي مکرر شما خانندگان اظيض در مورد قلت حاي املاعي با اس شرمندگي من شده!
بابا آدم وغطي سبح که چشماشو باز ميکنه اونج جوس بوخوره همينه ديگه!
فارسي يادش ميره!
از اين به بعد سعي ميکنم بيشتر فارثي رو پاص بدارم!
برين خدا رو شکر کنين که نگفتم حميني که حثت!

Wednesday, September 11, 2002

خوشم نمياد خودمو لوس کنم و راجع به سالگرد حادثه نکبت 11 سپتامبر پارسال بنويسم!
ولي از يه طرف هم نميشه چيزي ننوشت!
اين حادپه نشون داد چقدر گوساله تو اين دنيا زياده!
که اتفاقا اين گوساله ها خيلي هم زور دارن و ميتونن همه رو بد بخت کنن...
بعد نشون داد که چقد گوساله بالقوه زياده که بعد از اين حادثه خودشونو نشون دادن که اتفاقا با اينکه ظاهرشون نشون نميده خيلي هم گوساله ترن!
بعد ثابت کرد که هر چقدر هم دشمنت رو محدود کني و غذا و دوا و مايحتاج زندگيشو بهش برسوني يه چيزو نميتوني ازش دريغ کني و اون هم امکانات خودته!
يه عمر ميچاپي ميره بعد يارو مياد هواپيماي خودتو ميکنه تو ساختمونت! بعد تو هم حالت گرفته ميشه!
بعد ثابت کرد که تا احمق در جهان هست مفلس در نميماند!
پيدا کردن خود آموز هوا پيما ربائي در 24 ساعت و تعاليم آسماني اسلامي براي ياد آوري تعداد رکعتهاي نماز (لابد با عنوان خودآموزي شهادت و جگونه در ايکي ثانيه مسلمون بشيم!) تو ماشين آقاي هواپيما ربا يه چيزي تو مايه هاي اين بود که بعد از ماجراي حجاريان ميگفتن خودزني کرده که اصلاحات آمريکائي رو نهادينه کنه! بعد يه نفر تو مملکت پيشرفته آمريکا به FBIنگفت :"ا! نه بابا؟!"
بعد با مردم عامي آمريکائي ها که صحبت ميکني همشون خيلي خوشحالن که آخ جون ما داريم دمکراسي هديه ميبريم براي مردم!
يکي نيست بگه آخه گوساله ها شما هنوز هم نميدونين که 12 سال پيش هم که دمکراسي و آزادي براي مردم کويت بردين هنوز زنها شون اجازه راي دادن ندارن!
بعد اونوقت چي ميشه؟ به اون شارون آدم خور که چيزي نميشه گفت چون رفيقه... به عربستان و کويت هم که بابا نفت دارن فحش دادن به کي از همه کم هزينه تره؟
ملت شهيد پرور ايران!
هرچي مزخرف بگي هيچ کس نيست جواب بده... چه اون موقع کع آقاي ولايتي عين ماس موسير تو سازمان ملل لنگاشو باز ميکردو بهش ميگفتن که خوب کرديم هواپيماتونو زديم و آقا داشت چمبلشو ميخاروند... چه الان که آقاي خرازي با سياست نه شرقي نه غربيش ريده به ديپلماسي مملکت!

به نظر من دور دهن خيلي از فرمانروايان کشورهاي جهان رو اگر بو کننين حتما بوي يونجه ميده!
فرقشونم زياد نيست! يکي بمب اتم داره اون يکي نداره...
آخ کاشکي ميشد که خر چند تاشون رو ميگرفتم تو روش بهشون ميگفتم که خيلي خرين !
هميني که هست!



Saturday, September 07, 2002


قلب؟
قلب من مثل يه اتوبانه..
بعضيا توش کند تر از من ميرن..بعضيها تندتر...
بعضيها راه باز ميکنن بعضيها راه ميبندن...
بعضيها توش ميمونن بغضيها خيلي زود ميرن بيرون...
بعضيها با تريلي 18 چرخ ميان و با سرعت 80 مايل در ساعت رانندگي ميکنن...
بعضيها با يه ماشين کوچولو ميان و آروم راه ميرن...
بعضي ماشينا سياهن..بعضيها قرمز...بعضيها هم سبزن...
من هميشه مواظب آسفالت قلبم هستم!

چشم؟
خيلي خوبه...
چيزاي خوب زندگيمو بهم نشون ميده و باعث ميشه بخندم...
ولي به اين خاطر چشممو دوست دارم که چيزاي بد رو هم با همون وضوحي بهم نشون ميده که چيزاي خوب رو نشون ميده...
چشمام بهم ميگن که به هردوشون بخندم از خوبيها در لحظه لذت ببرم و از بديها بعدا با به خاطر اوردنشون لذت ببرم...
چيزاي زشت وقتي تو تشت زمان ميگندن خيلي خوشمزه ميشن!

گوش؟
آخ که ميميرم براش!...عاشق فحشهاي خار و مادره!
حالا خودت ببين وقتي از عشق بشنوه چه حالي ميشه؟
واسه همينه که حتي با ديدن پيازچه اول ياد خواهرم ميوفتم بعد ياد گوش پاک کن...گوش پاک کن هيچ وقت يادم نميره!

دماغ؟
منو ياد آدماي خوشبو ميندازه...
ياد بوي مامانم...
خدا رو شکر که دماغم گندس وگرنه اين همه بو رو تو خودش نگه نميداشت...
کي ميگه دماغ گنده بده؟
آهان راستي يادم افتاد که يه همکلاسي داشتيم که يه بار سر کلاس گوزيده بود و اين ماجرا تبديل به غائله اي شد که جز با اخراجش از مدرسمون تموم نشد...
بچه ها ميگفتن گوزش بوي سولفات هيدروژن ميداده! اه! حيف که غايب بودم!

دهن؟
عين بازار سداسماعيل ميمونه..همه چي توش پيدا ميشه...
راست و دروغ...با ربط و بي ربط...حرف حساب و چرت و پرت...
فحش خار مادر و حرفاي عاشقانه...آهان! بعضي وقتها هم گير ميکنه...
همشون هم به خاطر اين توش پيدا ميشن که دهن مقابلش رو به خنده باز کنن...
چون يه جورائي معرف منه خيلي مواظبش نيستم تا حالا امتحانشو خوب پس داده...

مغز؟
هرچي ميکشم از دسته مغزمه!
همش داره فکر ميکنه چي کار کننم خوبه ؟ چي کار کنم بده؟
حال همه رو گرفته!
دهن و گوش و دماغ و قلبم از دستش بد جوري شاکي هستن...
ولي عيب نداره...اگر به خاطر اون نبود تا حالا هيچکدوموم اينجائي که هستيم نبوديم!
حرف آخرو اون ميزنه!
معمولا هم حرف آخر يه چيزه:
"هميني که هست!"
امان از دست اين اين جماعت هم وطن ما!
اين داستان هنوز که هنوزه جوک ما ست!

با يه سري از بچه ها رفته بوديم لاس وگاس و آخر شب بود و تصميم گرفته بوديم که عوض اينکه پولمونو خرج قمار کنيم بريم بشينيم تو يه بار و ملت و تماشا کنيم و با هم گپي بزنيم...
داشتيم صحبت ميکرديم و ملتو تماشا ميکرديم که ديديم يکي از اعضاي سنديکاي جتوات داره اونجا دنبال مشتري ميگرده و مثل اينکه ميخواست ببينه ميتونه مارو تور کنه يا نه (همينجا بگم که به جون همه خونوادم هيج غلطي نکردم!)
خلاصه از قيافش بگم مثل گل ارکيده روي آب ساکن بود..يعني هميجوري که نيگاش ميکردي اگر به خاطر طرز لباس پوشيدنش نبود اولين چيزي که بعد از ديدنش به فکرت ميرسيد اين بود که چه جوري اين فرشته رو مادر بچه هات کني!
خلاصه بيچاره خورد خورد خودشو رسوند به ما و اين دوست ما هم که يه جورائي اختيارش از کفش رفته بود گفت: "اوه اوه ببين چه فرشته اي اومده بغلمون نشسته!"
و بلا فاصله فرشتمون به زبون شيرين فارسي دهن باز کرد که: "ا! سلام شماها ايراني هستين؟ واي خدا چقدر با کلاسين!"
من هم حاج و واج از اينکه يارو چجوري فهميده ما اينقدر با کلاسيم! رفيقمو نيگاه کردم و بهش گفتم : "چطور؟ از کجا ميدوني؟"
گفت: " آخه ايراني ها تا يکي رو ميبين که خوشگله بهش حرفاي بد ميزنن! مپلا چند وقت پيش دو تا مرد ايراني اومده بودن اينجا تا منو ديدن يکيشون به اونيکي گفت:"اوه اوه..اينو ببين ..عجب جنده خوبيه! عجب ک**يه!""
ما هم که از يه طرف از طرز حرف زدن هموطن عزيزمون تو غربت خشکمون زده بود و از يه طرف هم از دست رفتار زشت هموطنهاي ديگمون با زنهاي اين مدلي داشتيم شرشر عرق خجالت ميريختيم گفتيم: "اي بابا عجب آدماي بي کلاسي پيدا ميشن ...بعظيها چقدر احمق و بي ناموسن!...مرتيکه جاکش بي تربيت!"و با هم زده بوديم زير خنده که فکر کنم طرف هم از اينکه هيچ برقي تو چشماي ما نديده بود و يه جورائي فهميده بود که ما اينکاره نيستيم حرفشو اينجوري ادامه داد:
"البته ببينين نه اينکه من جنده نباشم ها! ولي اين حرف يارو اينقدر بهم بر خورد که نگو!"

Friday, September 06, 2002

يا امام زمان!
کجائي ببيني که بي نفخ صور اينجا قيامت شده...
کيه که به داد من برسه...
اين هفته من اينجام...


جاي همتونم خاليه!
امشب عروسمو اوردم خونه!
تيره...رنگ شبه پدر سوخته...
با کون قلنبش دلمو ميبره...
از اون مدل ها هم نيست که بدون دستمالي کردنش راه بره...بايد هر از چند گاهي يه دست بزني به اوني که اون وسطه!
خيلي هم دودره...
من بنفشه صداش ميکنم ولي تو شناسنامش نوشتن: Honda Civic 2door Manual Transmission

اي بابا شما چقدر منحرفين...
آخه آدم با ناموسش هم از اين حرفا ميزنه؟