Monday, June 07, 2004

٭ و اینک ماده دوم مانیفست دهه چهارم زندگی یک ....

بهترين لحظات عمرم رو روی يدونه سنگ توي سينم حک کردم و درشم قفل کردم کليدشم انداختم دور...
کلی دل تو زندگيم شکوندم...خيلي ها رو هم خندوندم!
دنيا رو دور زدم... هر غلطی هم ميخواستم کردم...حتي شده به زور!
هرچی هم دلم خواسته تاحالا گفتم ...حتي شده تو دلم!
شب که ميشه تازه زنده ميشم و خواب از سرم ميپره!
محبتم گل ميکنه ... دست و دل باز ميشم!
يه جوری هم زندگي ميکنم انگار که امروز آخرين روز زندگيمه!

و این بود ماده دوم مانیفست دهه چهارم زندگی یک ... سنگ!!


در ضمن به ريش باباي هرکي فکر کنه چهل سالمه ميخندم!
اهميتی هم نميدم که يارو نميدونه وقتی آدم سی سالش ميشه سه دهه رو تموم کرده!

همينی که هست!