Tuesday, April 30, 2002

از همه خوانندگات عزيز اين وب بلاگ بخاطر خيرات افاضاتشون ممنونم!
يه خانوم خيلي خوشگلي که تاحالا نديدمش امروز بهم گفت که من بايد نويسنده ميشدم!!
البته چوب کاري ميفرمودند ولي واقعا از اينکه ملت فرق ساده نوشتن و ابتذال رو به اين خوبي ميفهمن خوشحالم!
راستش من اينجا خيلي خودمم! حتي بيشتر از اوني که خودمم!
خودم که قلم فرسائي هاي خودمو ميخونم ميگم آخه مرد حسابي چطور ممکنه دو کلمه "گه" و "جامعه شاسي" توي يه نوشته باهم باشن؟
اينجاست که با کمال گستاخي ميگم:" بابا من همينم! من يک آدم درس خونده هستم (به زعم خودم) که فکر ميکنم بکار بردن کلماتي که بقيه ازشون دوري ميکنن بهترين راه و وسيله براي احساسات و تخليه روح منه!"
به خدا ايندفه ديگه چارهاي ندارم جز اينکه بگم :" به و الله هميني که هست!"
اکه هي!!!
اومديم بريم سر درسمون يه موضوع ناموسي پيش اومد مربوط به رابطه يک جوون مجرد با يه خانوم مزدوج!

مشکل جامعه الآن ايران اينکه از نير جامعه شنانختي تازه از بستر يک بيماري سخت بلند شده! اين بيماري هم چيزي نيست جز 8 سال جنگ! (8 سال براي منو شما زياده ولي براي کسائي مثل تاريخ و جامعه شناسي هيچي نيست!)

هر جامعه اي بعد از هر جنگي دچار سه تا موج بحران ميشه!
اول بالا رفتن آمار خودکشي!
دوم بالا رفتن آمار استفاده از مواد مخدر !
و سوم فحشا!

همه جامعه هاي جنگ زده دنيا هم اينو تجربه کردن و بهاش رو هم پرداختن!
چه اروپاي دهه 40-50 چه امريکاي جهان خوار که همه ميدونن موج و مکتب!! هيپيسم اون چه جوري جهان رو داشت آباد ميکرد!(اين آمريکائي ها براي لش بازيشون هم ايسم ميذارن که بگن پشتش فکر خوابيده!)

منتها مسئله اي که تو ايران به خاطر بافت اجتماعيش معمولا فراموش ميشه مساله حل ماجراست و اينکه به محض رويت مشکل اول عصباني ميشيم.... بعد داد ميزنيم.... و بعد که ميبينيم مشکل حل نشد و بعضا بد تر هم شد دست پاچه ميشيم و به گه خوردن ميوفتيم!
بعدشم يا مثل هميشه شانس مياريم و از اونجائي که ملت خدا جو و در صحنهاي هستيم خدا دوسمون داره و خودش مساله رو حل ميکنه! يا اينکه (احتمالا از اين به بعد چون بد بخت تر از ما تو فلسطين هستن که خدا بهشون برسه!) خدا هم مارو بيخيال ميشه و ميگه گور باباتون بابا!! اگه برام وقت ميداشتين که من به بقيه برسم نوع بشر الآن داشت تو سياره پلوتون کونشو با سکنجبين ميشست!!!

ولي حالا خودمونيم خودمو گذاشتم جاي اون بد بختي که زنش رفته پي دادن به غريبون! البته وقتي ماجرا رو فهميده باشه! چون الآن ننه مرده شايد خيلي هم خوشحال باشه که چقدر همه چي خوبه! چه زن قشنگي داره! و از همه مهمتر چقدر زنش دوسش داره! و اينکه بالاخره زندگيش سرو سامون گرفته! !

ميدونين چيکار ميکردم؟

اول عصباني ميشدم! بعدش داد ميزدم! (شرمنده تا اينجاش دست خودم نيست) از اينجا به بعد بر خلاف بقيه هموطنها چون ميدونم که اينجوري هيچي درست نميشه .... خودمو با يه گلوله ميکشتم ( حالا بدبختي اينجاست که گلوله فروشي خوب سراغ ندارم ...... فکر کنم آخرش هم يا خودمو يا با چاقوي کره خوري ميکشتم يا با خودکار بيک يا با پيچ گوشتي!

قبل از اينکه بميرم هم با صداي بلند داد ميزدم:
"هميني که هست!!!!"
آقا ما همين الان از يک Presentation جون سالم به در بردم!
چنان سيستم آتلايتي تو درس مدلسازي اطلاعات مهندسي ارائه کردم که بيا و ببين!
اصلا استادمون با اون چسماي تنگش همچين ذل زده بود به پرده که من تو چهره هيچ نطر تنگي (منطورم احالي خاور دوره) يه همچين چسماي درشت بادوميي نديده بودم! حتا يه لحطه هم به اين فکر افتادم که نکنه اين مزخرفا تي که من دارم سر هم ميکنم به زبون چيني يا ژاپوني هم سنگ بد ترين فحشهاي خارمادر خودمون ميشه!
آخه چشماش قد هونگ شده بود!

حالا دو حالت داره! ميدونم فردا ازش يه Email دارم ! يا ميگه :" فلان فلان شده! همه اونائي که گفتي خودتي!" يا ميگه :"آقا نوکرتم بيا اين پروژتو به من بفروش بلکه ما هم يه نوني بخوريم به تو هم يه ميليون $ در بيار!"

البته اينجاست که بايدگفت: "زر اومدي قرمه سبزي!!"

خلاصه اينطوري!
اين هم از اين! ( اين هم همون فرم دعائي هميني که هست خودمونه!)

Monday, April 29, 2002


واي که مردم از کار درستي!
ديروز از طرف انجمن استيد و پژوهشگران ايراني در كاليفرنياي جنوبي از ما تشكر شد!
ماشالا ننه بابام نيستن ببينن شاه پسرشون توي غريب غربت چه کرده! ماشالا افتخار پشت افتخار! مدرک پشت مدرک! تقدير پشت تقدير! تشويق پشت تشويق!

ماشالا .... ماشالا ! همه بچه ها موفق باهوش و زرنگ.... الکي نبود معلم ديني سال دوم راهنمائي ما ميگفت اگرهوش ملت حهان انگشتر باشه شماها نگينش هستين!

منتها يک نکته جالب توجه منو خيلي به خودش جلب کرد اون هم حظور يک نفر بود که يه تنه ريده بود به همه افتخارات و سالها پژوهش پژوهشگران ايراني مقيم ينگه دنيا!
بعله بر خلاف معمول که معمولا آقايون مسئوليت ريدن يک تنه به يک کار گروهي و معمولا گنده رو به عهده ميگيرن اين خانم که از ذکر نامشون معدورم چنان حظور بي ربطي داشت که تقريبا همه از ديدنشون در اون محل متعجب بودن!
آخه جون مادرهاتون شما بگين حظور پيشکسوت تمام جنوات! وطن پر گهرمون ، کسي که پرچم دار صنعت فاحشه گري نوين ملکتمون بوده ، با لبها ئي که از فرط تزريق و هزارتا درمون ديگه شبيه دو تا موز ميموندن و ناخنهاي دورنگ پاهاش که از قد در قابلمه به ترتيب سايز تا قاشق سوپ خوري بودن تو اون جمع با افتخار چه معني ميتونست داشته باشه؟يعني اصلا چه ربطي داشت؟
هيچکي هم نبود که بهش بگه:" خانوم جون اينجا جاي شما نيست... شما تشريف ببرين خونه ، ما شب خدمت ميرسيم"
جالب تر آنکه از خيل مفتخران ايراني کساني بودن که از زيارت ايشون خوششون هم اومده بود و تک و توک عرض ادبي هم به ايشون که شبيه ملکه برجستگيهاي مختلف نشسته بودن ميکردن!
اگر به من يه روز بگن جامعه ايراني لس آنجلس رو به چي تشبيه ميتونم بکنم ميگم به يک ظرف غداي خيلي مجلل وبا ارزش و با زعفرون خيلي زياد که وسطش ريده باشن!
ميگي نه؟ دو حالت بيشتر نداره! يا يکي از اونائي که وسطش ريدن خودتي ، يا اينکه از يک ظرف غداي خيلي مجلل و با ارزش و با زعفرون خيلي زياد که وسطش ريده باشن بدت نمياد!
اگذ بازم ميگي نه که چيزي ندارم بگم جز:
هميني که هست!

امروز ،روز تولد بندس!
درست همين ديشب احساس برم داشت که بشينم درس بخونم و با خودم کل افتادم که تا صبح پروژه رو تمومش کنم، ولي حواسم نبود فردا تولدمه (که اين هم از فوايد زندگي در خارجه!) وسيل تلفنها بود که جاري شد و ملت مشتاق که ميخواستن تبريک بگن!
امروز صبح هم اومريم که بقيه پژوهش و کارمون رو بکنيم!


ايشالا تولدم مبارک باشه!
تولد! تولد تولدم مبارک!
تولد! تولد تولدم مبارررررررررررررررررررررررررررررررررک!


در ضمن يه سري از بچه ها و دوستهاي خوب ديشب مارو خجل کردن و ما هم در ازاي محبتشون همه شمعهامون رو براشون فوت کرديم!


ايشالا تولد همه مبارک باشه!
اگر هم ميگي نباشه! خيلي هم باشه!
اصلا ميدونين چيه؟؟
هميني که هست!

Sunday, April 28, 2002


دلم ميخواد برم تو يه بيابون که تا چشم کار ميکنه شن زرد باشه!
دلم ميخواد برم وسطش!، درست وسطش! وايسم اينقدر داد بزنم تا حسابي تشنم شه!!
اونوقط اينقدر آب بخورم که قدر تشنگي رو بدونم!!

البته فکر که ميکنم ميبينم اينکارو تو زندگيم زياد کردم!
بعصي وقتها آدم به روزمزگي هم نياز داره !!

مزخرف ميگم؟
چه کنيم بابا ! خواستيم ما هم يه چيزي گفته باشيم!!

Saturday, April 27, 2002


من: سلام عزيزم
اون: سلام
من: ايميلهات رو چک کردي؟
اون: آره!
من: ايميل منو گرفتي ؟ آدرس وب بلاگ منو چک کردي که برات فرستاده بودم؟
اون: آره ولي نفهميدم چي بود!
من: ده ! مگه ميشه بابا! بايد آدرس رو copy-paste ميکردي تو internet explorer ديگه!
اون: خوب کردم!
من: خوب پس بايد وب بلاگ منو خونده باشي ديگه!
اون: خوب آره!
من: ده ! پس چرا ميگي نفهميدي؟؟
اون: خوب آخه به نظر من کار بيخوديه!
من: آهآآآآآآآآآن ! از اون لحاظ؟
اون: بعله!
من: مرسي! از حمايتت ممنون! هيچکس منو اينقدر تا حالا تشويق نکرده بود !! حتا خاتمي هم بشنوه تو کف اين حجم از حمايت ميمونه!
اون: آخه من نميدونم !مگه شماها تو اون دانشگاه بيکارين؟؟
من: به بابا کلي از ملت دارن وب بلاگ مينويسن!! به قول يارو اصلا اين موضوع انقلابيه در صنعت توريزم و کلي به شفاف سازي جامعه کمک کرده! اصلا داره اصلاحات رو تو کل جهان و در سطح وسيعي نهادينه ميکنه!!! اصلا ديروز دوستم از طريق خوندن وب بلاگ من فهميده بود مادر بزرگم فوت شده! کلا 150 نفر ديروز وب بلاگ منو خوندن! کلي بهم چيزاي خوب گفتن!!بابا کجاي کاري؟؟؟ [ ... و هزارتا دليل ديگه البته بجز دليل اصلي!!...]
اون: والا به نظر من کار خيلي بي مفهوميه!
[ خلاصه!!! از من اصرار از اون انکار......و بعد از چند دقيقه.....]
......
اون: قربان تو!
من: فربان شما هم همچنين!


بفرما!!!
ديدي؟؟؟خيالت راهت شد؟؟؟ حالا بيا و تو اين مملکت غريب براي خودت سرگرمي درست کن !
اينقدر بکن، اينقدر بکن تا بريني به هرچي سرگرميه!

يعني ميشه؟؟؟ يعني ميشه نفهميده باشه من هر کاري تو زندگيم بکنم 90 درصدش ماله اينکه خودمو تو دلش جا کنم ... بلکه آخر شب قبل از خداحافظي قبل از خواب يا يه بهانه اضافي بهش بدم که بهم بگه دوسم داره يا حد اقل يه بهانه اضافي بهم بده که يه بار ديگه هم بهش بگم دوست دارم!

لابد وقتي هم گوشي رو گذاشته پيش خودش گفته ..... "والا!!!!هميني که هست!!!!"
آقا ما يه رفيق داريم که از من که نه ولي از خيلي از ديوونه هاي صاحب سبک ديوونه تره!
يه آهنگي رو به من معرفي کرد که خيلي حال داد!

خيلي وقت بود آهنگ به اين قويي نشيده بودم..

گيرش اوردين خيلي بهش گوش کنين!

Friday, April 26, 2002

بابا عجب خر تو خريه!!
امتحاناي آخر ترمو پروژه ها رو چسبيده بودم که بعد از يک ماه نگراني مادر بزرگم عمرشو داد به شما!

بد ماجرا اينجاست که از اين ور دنيا آدم هيچ غلطي نميتونه بکنه !
من هم فقط تونستم کارو زندگي رو ول کنم، بيام خونه، يکي از بطريهاي آبجوم رو بردارم، سيگار رو روشن کنم و براي اينکه مزاخم خواب کسي ار هم خونه هام نشم برم دم و در براي کسي که يک عمر زحمت منو کشيده بود و هر دفه منو ميديد صورتشو ميذاشت روي گردنم و سفت بغلم ميکرد و ميگفت " قربونت برم که هنوز هم بوي بچگيهات رو ميدي!" بشينمو و هاي هاي عين يه بچه که اسباب بازيشو ازش گرفتن گريه کنم!!

و بعد از يه عمر شنيدن اين حرف تازه وقتي بهش فکر کردم ديدم که چقدر بايد يه چيزي رو دوست داشته باشي تا هر دفه که ميبينيش بوش کني و اينو بهش بگي!!

حالا همه اينا يه طرف و اينکه اين موضوع رو از مامانه پنهون کني که مهمترين سفر زندگيش بهم نخوره يه طرف!

حالا بازم اينا يه طرف ديگه!!
.....
همين ديگه ! وقتي هر چي رفت يه طرف مگه چيزي هم وسط ميمونه؟؟
اينجاست که بايد گفت :
" ميدوني چيه داااااش من ؟
هميني که هست!!!!!"

Thursday, April 25, 2002

آقا بلاخره شد!
اين ککي که اين ديوونه به تمبون ما انداخت بالاخره کار کرد!

حالا فرصت هست که به خاطر ککي که انداخته به تمبون بنده يه مدت مديد حالشو اخذ کنم!
ولي حالا خودمونيم يه دوست ديوونه از صد تا دوست و دشمن عاقل بهتره، اگر ميگي نه، حتما مال اينکه فکر ميکني خيلي عاقلي!!

حالا تا دستم تو فارسي تايپ کردن روون شه کار دارم واسه همين فعلا دست به عصا راه ميرم که زياد حال گيري نشه!
آقا ما هم بالاخره اومديم
اين ويندوز2000 تا به ما بفهمونه تيريپش چيه ما رو عروس کرد... ولي باز هم اومديم!

فعلا اينو پست کنم تا بعد ببينيم چي ميشه!
خوش!

راستي!!!!
هميني که هست!